نام کاربری:   کلمه عبور:        کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟  |  ثبت نام


نبرد بی سلاح


آفتاب دمیده بود و شعاع گرم و درخشنده خورشید کوچه های مدینه را روشن کرده بود.لشکر کوچک راه خود را به سوی محل نبرد پیش گرفته بود. آرامش و اطمینان در نگاه هریک موج می زد و با صبر و طمأنینه قدم بر میداشتند.اندک اندک کوچه های مدینه را پشت سر نهاده به وعده گاه مسیحیان نجران نزدیک می شدند.




گویی همین چند روز پیش بود که پیامبر(ص) در مسجد میان پیروان خود مشغول عبادت بود که گروهی از مسیحیان نجران وارد شده در گوشه ای به عبادت ایستادند.آنها به رسم خود ناقوسی را به صدا درآورده و همراه آن سرگرم ورد و اوراد خود گردیدند.بعد از آن به سراغ پیامبر(ص) رفته خود را اینچنین معرفی کردند:

«ما حارثه، سید، عاقب و اهتم، بزرگان نجرانیم؛ آمده ایم با تو در مورد دینهایمان گفتگو کنیم

پیامبر(ص) فرمود:گرچه می دانم که خو کردن به صلیب و شراب و گوشت خوک مانع اسلام آوردن شما خواهد شد لیکن هرچه می خواهید بپرسید.

حارثه گفت: درباره عیسی مسیح چه می گویی؟

پیامبر (ص) فرمود: او مخلوق و بنده و فرستاده خداست.

عاقب پرسید: اگر او مخلوق است پس چرا پدر ندارد؟

پیامبر در پاسخ آیه ای از قرآن را تلاوت فرمودند:

«بدرستی که عیسی نزد خدا مانند آدم است که خدا او را از خاک آفرید پس به او گفت باش و او شد

دانشمندان نجران از پس هر پاسخی که پیامبر(ص) به سوالشان می داد سوال دیگری مطرح می کردند تا شاید آن بزرگوار را به بن بست کشانده و از پاسخ دادن عاجز نمایند وخود پیروزمندانه گردنفرازی کنند.لیکن پیامبر(ص) همچنان خستگی ناپذیر پاسخ می داد تا آنکه جبرئیل آیه ای از طرف خداوند آورد و تکلیف این جنگ بی سلاح را مشخص نمود:

«ای پیامبر هر کس با تو درباره عیسی مجادله کند بعد از آن دلیل و بینه ای که ارائه شده، پس بگو بیایید تا پسران ما را و پسران شما را و زنان ما و زنان شما را و جان های ما را و جان های شما را فرا خوانیم، سپس تضرع نموده و برای دروغگویان از خدا درخواست لعنت و عذاب کنیم» (آل عمران،آیه۶۱)


به این ترتیب پیامبر با دانشمندان نجران قرار مباهله(درخواست عذاب) گذاشت و اکنون پس از سه روز، زمان موعود فرا رسیده و پیامبر لشکر آسمانی خود را تجهیز و به سمت وعده گاه نجرانیان ره می سپارد.


آری او سپاه خود را آنگونه آراست که خدا فرمان داد. پسرانت را بخوان، حسن و حسین را، زنانت را، زنان اهل بیت که عملا تنها مصداق آن فاطمه(س) دختر گرامی آن حضرت بود و نفست را، نفس او کسی نبود جز علی(ع).


این چنین بود که لشکریان استوار و با صلابت، با قلبی آکنده از عشق و اخلاص راهی مأموریت الهی خود گشتند. در همین هنگام در نقطه ای دیگر از این سرزمین عده ای در میان اضطراب و دلهره با یکدیگر گفتگو می نمایند.

حارثه می گوید:کسی را به کوچه های مدینه بفرستید تا ببینیم محمد(ص) کی حرکت می کند و همراهان او چه کسانی هستند.

ساعتی بعد فرستاده حارثه باز می گردد و خبر می آورد:تنها چهار نفر همراه محمد هستند. آنگونه که اهالی مدینه می گفتند مردی که پیش روی او حرکت می کرد پسر عمو و دامادش علی (ع) است و زنی که پشت سر اوست دخترش فاطمه (س) همسر علی (ع) و آن دو کودک که دستشان در دستان محمد است حسن(ع) و حسین(ع) دو فرزند فاطمه و علی (ع) می باشند.

حارثه از شنیدن این خبر بر خود لرزید و با اضطراب فریاد زد وای بر ما، برگرد و همچنان مراقب آنها باش.

عاقب با تعجب از حارثه می پرسد: مگر یک گروه ۵ نفره این همه ترس و نگرانی دارد؟ حارثه دوباره صدای خود را بالا می برد:تو نمی فهمی محمد اگر بر حقانیت خور مطمئن نبود جان عزیزانش را به خطر نمی افکند و آنها را به مباهله نمی آورد.

اهتم وارد بحث شد و گفت : اگر محمد بر حق است چرا مسلمان نشویم؟!

و این بار این سید بود که پاسخ می داد: چه می گویی؟! مسلمان شویم؟! جواب نجرانیان را چه بدهیم؟

حارثه پی سخن او را گرفت و ادامه داد: آیا نمی دانی مسیحیان چه شأن و منزلتی برای ما قائلند ما را بزرگ خود قرار داده و صاحب مال و اموالمان نموده اند، اکنون همه این عزت را واگذاشته مسلمان شویم ؟! و بعد از این.....

نگهبان با شتاب از راه رسید و سخن حارثه را قطع کرد و گفت رسیده اند، محمد(ص) آنجاست بیایید و ببینید. همگی باهم به سمتی که مأمور می گفت دویدند و با حیرت پیامبر(ص) را دیدند که بر زمین زانو زده و علی(ع) و فاطمه(س) و حسن(ع) و حسین(ع) نیز گرد او بر زمین نشسته اند و دستها را به دعا بلند کرده اند.

حارثه با هیجان گفت به خدا سوگند چنان نشسته که پیامبران می نشینند.

سید، اهتم و عاقب هر سه با هم پرسیدند: پس چه باید کرد؟

حارثه همانگونه که به عقب بر می گشت نهیب زد: برمی گردیم!

سید گفت: پس مباهله چه می شود؟

حارثه پاسخ داد: اینان که من می بینم اگر دعا کنند یک مسیحی بر زمین باقی نخواهد ماند و اگر از خدا بخواهند کوه ها را از جا برکند، هر آینه خواهد کند.

اهتم: پس باید او را از این کار باز داریم.

و عاقب ادامه داد: هرچه زودتر.....

سپس همه به سوی پیامبر دویدند و یک صدا گفتند: نه چنین مکن، ما را رها کن.


حالا پیامبر و همراهانشان از جا بلند شده و ایستاده بودند و به چهره های پریشان بزرگان نجران می نگریستند.

عاقب گفت: یا محمد! با ما مصالحه کن.

و حارثه ادامه داد: به چیزی که از عهده آن برمی آییم....

فردای آنروز پیش از طلوع آفتاب قافله نجران بار سفر بسته و راهی شهر و دیار خود بودند و در راه از خطری که از آن رسته بودند سخن ها می گفتند.

حارثه می گفت: اگر بزرگ منشی محمد نبود و او تن به این مصالحه نمی داد، اکنون آتش نفرین او ما را خاکستر کرده بود.

عاقب گفت: آری او بزرگوار بود آنگونه که فقط یک پیامبر الهی چنین می تواند باشد.


کتابچه "اربعین، اجتماع قلب ها"

... وَ لَوْ أَنَّ أَشْيَاعَنَا وَفَّقَهُمْ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ عَلَى اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فِي الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَيْهِمْ لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْيُمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا عَلَى حَقِّ الْمَعْرِفَةِ وَ صِدْقِهَا مِنْهُمْ بِنَا فَمَا يَحْبِسُنَا عَنْهُمْ إِلَّا مَا يَتَّصِلُ بِنَا مِمَّا نَكْرَهُهُ وَ لَا نُؤْثِرُهُ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ وَ هُوَ حَسْبُنَا وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ .
الإحتجاج على أهل اللجاج    ج‏2   ص 499
بی تردید اجتماع و اصلاح قلوب شیعیان آرزوی قلبی مولایمان امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشد ....
 محرم و مراسم و آئین های مقدس و با شکوه آن فرصتی است تا مؤمنین زیرخیمه این صاحب عزای دلسوخته و "پدر مهربان" مشق همدلی و همبستگی کنند.
گروه تحقیق و مطالعه "پدرمهربان" با هدف تذکّر به ارزش و جایگاه این پیوند مقدس و دعوت به آن ، به ویژه در ایام اربعین و حرکت عظیم و شکوهمند جهانی به مقصد بارگاه حسینی، اقدام به تهیه کتابچه ای به نام "اربعین،اجتماع قلب ها" در سه زبان فارسی ، عربی و انگلیسی نموده است.
علاقمندان و عزاداران گرامی می توانند برای تهیه کتابچه به شماره 09392404609 پیام ارسال نمایند.
ضمناً  قیمت هر کتابک 500 تومان است که صرف تأمین هزینه چاپ های بعدی خواهد شد.