نام کاربری:   کلمه عبور:        کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟  |  ثبت نام
image

بسم الله الرحمن الرحیم

سگ معلم

 

مدت ها بود بدنبال جایی آروم و دنج برای کار می گشتم. کار مدنظر من یه جورایی با طبیعت گره خورده بود و محلش می تونست فضای بازی مثل یه باغ باشه. بالاخره پیداش کردم. چجوریش رو نمی دونم ولی انگار یه نفر می خواست منو به سمت اون باغ ببره؛ خبر نداشتم اونجا چه تلنگر بزرگی در انتظارمه؛ تا اینکه واردش شدم. محیطش رو دیدم و پسندیدم و با دوستانم صحبت کردم و قرار شد اونجا شروع به کار کنیم.

موقع ورود به اون باغ دو تا سگ نگهبان بودن که با پارس کردن های شدیدشون و نشون دادن دندونای تیزشون از ما یه جورایی استقبال کردن؛ البته بیشتر داشتن تهدید می کردن که حواست باشه اگر بخوای دست از پا خطا کنی اینجا با ما طرفی؛ ولی همونا با یه صدای صاحبشون دست و پاشونو جمع کردن و رفتن و بی خیال ما غریبه ها شدن. کنار اونا سگ دیگری هم بود که خیلی نظرمو جلب کرد؛ اصلا پارس نکرد و واکنشی به بودن ما نشون نداد؛یه چشمش کور و اندامش از حالت طبیعی خارج شده بود؛ معلول واز کار افتاده بود؛ دلم براش سوخت؛ پرسیدم: چه بلایی سر این حیوون اومده؟

صاحب باغ گفت: سگ باغیرتی بوده و در یک درگیری این بلا سرش اومده.

من بی اهمیت از کنارش گذشتم و گفتم به درد ما نمی خوره و فقط هزینه داره, اگر ممکنه از باغ خارجش کنید!

صاحب باغ هم تأیید کرد و قرار بود ببرش ولی خبر نداشتم همون سگ, پر برکت ترین حضور را در اون باغ داره.

مدتی در اون باغ مشغول بکار بودم تا اینکه سگ ها به من عادت کردن و منو به عنوان صاحب جدیدشون پذیرفتن؛ دیگه از اون پارس های تهدید آمیز خبری نبود؛ وقتی پارس می کردن که منو می دیدن و می خواستن خودی نشون بدن و نظری جلب کنن و غذایی بگیرن, بعدش میرفتن دنبال کارشون, انگار که اصلا در اون باغ نیستن؛ اما رفتار اون سگ گوشه گیر کاملا تغییر کرده بود؛ روزای اول داشت براندازم می کرد و حالا که منو شناخته بود کارایی انجام می داد که متعجب بودم؛ هرجا می رفتم دنبالم بود؛ اگر می ایستادم می ایستاد؛ اگر حرکت می کرد حرکت می کرد؛ اگر می نشستم می نشست. با اینکه پیر بود و ناتوان, نه چشمی داشت برای دیدن و نه دندونی برای گرفتن, اما اگر غریبه ای وارد باغ می شد, چنان پارس می کرد که همه ازش می ترسیدن؛ انگار داشت می گفت: من اگر هیچی ندارم, غیرت دارم؛ مراقب صاحبم هستم و تا وقتی من هستم کسی نمی تونه به اون نزدیک بشه.

باقی سگ ها اما اصلا اینطور نبودن, به کوچک ترین غذا یا صدایی ساکت میشدن و عین موش گوشه ای می نشستن.

اون سگ چون پیر بود, زیاد بهش نم یرسیدم؛ راستش غذا بیشتر به بقیه می دادم تا قوی تر باشن و بهتر نگهبانی بدن و اون خودشو با ته مونده ی غذای بقیه سیر می کرد ولی همچنان دنبال من بود.

 درکنار من اینقدر احساس آرامش و امنیت داشت که وقتی می خواستیم ازکنار سگ های دیگه رد بشیم، خودشو بمن می چسبوند؛ آخه بقیه ی سگ ها همش بهش می پریدن و یه دعوای حسابی راه می انداختن و هر دفعه بلایی سر و صورت این حیوون رو زخمی می کردن چون ضعیف بود و پیر.

ولی همین سگ پیر یه روز پرده ی حجابی که روی قلبم بود را برداشت  و منو بیدارکرد.

اون روزدلم گرفته بود. زبون به شکایت بازکرده بودم از کمبودها و کاستی های زندگیم، از نداشته هایی که یا لیاقتشو نداشتم یا وقت داشتنش هنوز نرسیده بود.

 داشتم با ارباب خودم دردودل می کردم و خودمو صاحب حق می دونستم که چرا از من غافلی و نگاهم نمی کنی و بهم هرچی می خوام نمیدی؟!

تا اینکه اون سگ پیر نظرم رو بخودش جلب کرد؛ جلوم نشسته بود و با اون چشمان معیوبش نگاهم میکرد؛ داشت باهام حرف می زد؛ یکم حواسم رو جمع کردم و کاراشو توی ذهنم دوره کردم؛ آره! اون سگ داشت به من درس می داد؛ یه درس بزرگ:

اون هیچ چشم داشتی به دست من نداشت؛ غذا بهش می دادم یا نمی دادم ؛ نوازشش می کردم یا نمی کردم؛ و گاهی اگر با چوب هم میزدم و از خودم دورش می کردم باز منو رها نمی کرد؛ همه جا کنارم بود و ملازمم؛ چشم به من می دوخت و حتی ثانیه ای تنهام نمی گذاشت؛ من رو به عنوان اربابش باور کرده بود و تمام همّ و غمّش رو حتی در این روزهای پایانی عمر و در اوج ناتوانی مصروف ملازمتم می کرد.

لحظه ای بخودم اومدم! گفتم آهای فلانی تو چقدر ملازم اربابت بودی؟!

چند بار گرسنه موندی و چیزی بهت نرسید و باز رفتی سراغش و یادش کردی و برای داده های قبلیش گفتی ممنونم آقای من؟!

چند بار بخاطرش با هر منکری مقابله کردی و زخم برداشتی و دم نزدی؟!

چند بار مثل این حیوون گوش بفرمان و چشم به حرکت اربابت بودی؟!

چند بار بواسطه ی بودن اربابت احساس قدرت کردی و به همه ی عالم گفتی من صاحب دارم و تنها نیستم؛ اگر همه علیه من باشین غمی ندارم؟!

چند بار مولای مهربونت دستت رو گرفت و نگذاشت مورد سرزنش کسی قرار بگیری و تو هم از سر ادب تشکر کردی؟!

چقدر مثل این سگ غیرت نشون دادی و با همه ی ناتوانی محافظ مولایت در مقابل دشمنانش بودی و همنشین و مرافق با دوستانش ؟!

امروز از دانشگاه معرفت وغیرت و وفاداری و قدرشناسی یک سگ, بزرگترین درس های زندگیم رو یاد گرفتم و باید به جرأت بگم در مقابل این حیوان منه انسان کم آوردم.

کتابچه "اربعین، اجتماع قلب ها"

... وَ لَوْ أَنَّ أَشْيَاعَنَا وَفَّقَهُمْ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ عَلَى اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فِي الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَيْهِمْ لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْيُمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا عَلَى حَقِّ الْمَعْرِفَةِ وَ صِدْقِهَا مِنْهُمْ بِنَا فَمَا يَحْبِسُنَا عَنْهُمْ إِلَّا مَا يَتَّصِلُ بِنَا مِمَّا نَكْرَهُهُ وَ لَا نُؤْثِرُهُ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ وَ هُوَ حَسْبُنَا وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ .
الإحتجاج على أهل اللجاج    ج‏2   ص 499
بی تردید اجتماع و اصلاح قلوب شیعیان آرزوی قلبی مولایمان امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشد ....
 محرم و مراسم و آئین های مقدس و با شکوه آن فرصتی است تا مؤمنین زیرخیمه این صاحب عزای دلسوخته و "پدر مهربان" مشق همدلی و همبستگی کنند.
گروه تحقیق و مطالعه "پدرمهربان" با هدف تذکّر به ارزش و جایگاه این پیوند مقدس و دعوت به آن ، به ویژه در ایام اربعین و حرکت عظیم و شکوهمند جهانی به مقصد بارگاه حسینی، اقدام به تهیه کتابچه ای به نام "اربعین،اجتماع قلب ها" در سه زبان فارسی ، عربی و انگلیسی نموده است.
علاقمندان و عزاداران گرامی می توانند برای تهیه کتابچه به شماره 09392404609 پیام ارسال نمایند.
ضمناً  قیمت هر کتابک 500 تومان است که صرف تأمین هزینه چاپ های بعدی خواهد شد.