نام کاربری:   کلمه عبور:        کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟  |  ثبت نام
image

آنان که خواستند

 

در آن نیمروز گرم تابستانی توبره کوچک روی شانه سلیمان سنگینی می کرد و او نفس زنان از دامنه تپه بالا می رفت…  سرانجام  به جای هموار رسید، در زیر پای خود علفزاری گسترده دید، گیاهان رنگارگ با وزش نسیم موج برمی داشتند، صدای دلنواز جیرجیرک ها، پرواز پروانه ها و زمزمه جویبار چون تابلو بدیعی چشم را نوازش می داد... .

نگاهش به آب روان افتاد و به سمت جویبار رفت و کوله بارکوچکش را کناری نهاد و صورتش را شست و مشتی آب خورد بعد از آن بند کفشهایش را باز کرد و انگشتان تاول زده اش را به  خنکای آب سپرد، زیر لب زمزمه کرد: خدا را شکر که هنوز سالم هستم و می توانم از کوه و کتل بالا و پایین بروم.

سپس به دوردست خیره شد، در میان انبوه درختان، خانه های گلی روستایی را می شد دید...  با خود گفت: اگر موفق بشوم قبل از تاریک شدن هوا به آنجا برسم، شب را در مسجد اتراق کنم و فردا خرده ریزهایم را به روستائیان بفروشم و حساب کسانی که قبل  ها نسیه برده اند را تسویه کنم، بالاخره می توانم از شهر کمی آذوقه تهیه کنم، شاید برای پسرم کفشی هم بخرم و گرنه که بازهم هیچ... بعد چهره پسرکش پیش چشمش آمد که باکفش پاره، معصومانه به او می نگریست... .

وضویی ساخت و همانجا پشت به خورشید قامت بست، نمازش که تمام شد همانطور که تسبیح می گفت به زندگی و خانواده اش فکر کرد، بی اختیار نجوا کرد: پروردگارا! عمریسست که با مشقت و سختی بار زندگی را بر دوش می کشم... بحق محمد و آل محمد و آخرین حجتت بر روی زمین،اوضاعم را سامان بده، کمی آسایش اندکی راحتی... .

سفره اش را گشود و چند لقمه از نان و حلوای خشکیده اش خورد و آماده رفتن شد. کفشهایش را به پاکرد، بند کفشهایش را که می بست صدای تاخت اسبی توجه اش را جلب کرد؛ سواری به این سمت می آمد؛ به کنار جویبار که رسید متوقف شد و فرود آمد؛ دو روستایی به هم سلام کردند و خسته نباشید گفتند؛ مرد همانطور که مشغول آب دادن اسبش بود چشمش به بار و بنه سلیمان افتاد؛  انگار که چیزی به یادش افتاده باشد پرسید تو فروشنده دوره گرد هستی؟ سلیمان سری تکان داد و گفت: بله من پیله ور هستم. تازه وارد این بار سؤال کرد: مسیرت کجاست به کدام سمت می روی؟ سلیمان به دهکده اشاره کرد وگفت: آن روستا.

مرد گفت: ببین من آصفِ حکیم هستم. مقصد من هم همانجاست اما امروز یک کار ضروری دیگر هم پیش آمده که باید قبل از غروب انجام بدهم، تو این بسته دارو را هم با خودت ببر و به کدخدا برسان و هرچه داد بگیر و با خودت بیاور.

سپس از خورجین اسب دستمال پیچیده ای را بیرون آورد و به دست سلیمان داد، به دنبال آن در حالیکه سکه ای در دست او می گذاشت ادامه داد: فردا همین جا منتظر بمان تا من بیایم مزد معطل شدنت هم با من.

سلیمان دستمال را گرفت و از سرازیری دره به سمت روستا روان شد، هنگام اذان مغرب او در مسجد روستا بود، همانجا داروی حکیم را به کدخدا تحویل داد و پول و پیشکش های او را هم گرفت... صبحگاه نیز مقداری از وسایلی را که به همراه داشت به فروش رساند و آماده بازگشت شد... .

هنگام ظهر سلیمان کنار جویبار دوباره نمازش را خوانده و سفره اش را باز کرده بود که صدای اسب به گوشش رسید، با دیدن آصف حکیم از جا برخاست و لبخند زنان آنچه از کدخدا گرفته بود برای تحویل حاضر کرد، دقایقی بعد هر دو کنار سفره ساده سلیمان نشسته و گرم گفت و گو بودند. حکیم گفت: ببین اگر بخواهی می توانی از این به بعد همانطور که این طرف و آن طرف اجناست را می فروشی، دارو و مرهم دست ساز مرا هم را به سفارش دهندگانش برسانی و در عوض دستمزد خوبی از من بگیری ... .

روزها می گذشت و حالا دیگر سلیمان یک دستفروش دوره گرد ساده نبود، بلکه به عنوان دستیار حکیم زندگی برایش کمی بهتر شده و آسایش و آرامش به همراه آورده بود... .

پروردگارا به حق محمد آل محمد و به آبروی آخرین حجت برگزیده ات زندگی ما را نیز در نیمروزی دگرگون بفرما و از یک زندگی مادی و زمینی به حیاتی آسمانی توأم با درک و شعورو شناخت امام عصر و توفیق خدمت به او متحول ساز... .

کتابچه "اربعین، اجتماع قلب ها"

... وَ لَوْ أَنَّ أَشْيَاعَنَا وَفَّقَهُمْ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ عَلَى اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فِي الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَيْهِمْ لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْيُمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا عَلَى حَقِّ الْمَعْرِفَةِ وَ صِدْقِهَا مِنْهُمْ بِنَا فَمَا يَحْبِسُنَا عَنْهُمْ إِلَّا مَا يَتَّصِلُ بِنَا مِمَّا نَكْرَهُهُ وَ لَا نُؤْثِرُهُ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ وَ هُوَ حَسْبُنَا وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ .
الإحتجاج على أهل اللجاج    ج‏2   ص 499
بی تردید اجتماع و اصلاح قلوب شیعیان آرزوی قلبی مولایمان امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشد ....
 محرم و مراسم و آئین های مقدس و با شکوه آن فرصتی است تا مؤمنین زیرخیمه این صاحب عزای دلسوخته و "پدر مهربان" مشق همدلی و همبستگی کنند.
گروه تحقیق و مطالعه "پدرمهربان" با هدف تذکّر به ارزش و جایگاه این پیوند مقدس و دعوت به آن ، به ویژه در ایام اربعین و حرکت عظیم و شکوهمند جهانی به مقصد بارگاه حسینی، اقدام به تهیه کتابچه ای به نام "اربعین،اجتماع قلب ها" در سه زبان فارسی ، عربی و انگلیسی نموده است.
علاقمندان و عزاداران گرامی می توانند برای تهیه کتابچه به شماره 09392404609 پیام ارسال نمایند.
ضمناً  قیمت هر کتابک 500 تومان است که صرف تأمین هزینه چاپ های بعدی خواهد شد.