نام کاربری:   کلمه عبور:        کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟  |  ثبت نام

مکتب انتظار


از همان لحظه ی ورود چشمانش به تابلوی روی دیوار خیره شده بود، عجب جلوه ی با شکوهی داشت با آن قاب خوش آب و رنگ، قطعات چوب را در رنگهای مختلف کنار هم با هنرمندی چیده و طرح بی نظیری را خلق کرده بودند و نوشته روی تابلو با آن خط شکسته زیبا او را بی اختیار به دهلیز تاریخ کشانده بود...

سالها پیش وقتی که نوجوان بود دست در دست پدر به دیدار پیرمرد رفته بود، او گوشی تلفن در دستش بود و با شور و هیجان خاصی سخن می گفت:

  • این پول را باید حتما همین امروز به دست این زن بی پناه برسانی تا خرج بچه هایش کند اینها ایتام آل محمد (ص) هستند، اگر ما به دادشان نرسیم دیگران رسیدگی می کنند به قیمت از بین بردن دین و ایمانشان و بعد در همان حال که گوشی تلفن را می گذارد صدا می زند: آقا مجتبی! این مکیال المکارم ها را باید امروز به کتابخانه برسانی و در همین حال یک بسته کتاب را روی میز می گذارد و ادامه می دهد: باید به جوان های مردم خوراک علمی صحیح بدهیم تا بجای این کتابهای بیهوده بخوانند و در علم دینشان قوی و استوار بشوند.

پیرمرد با شور و اخلاص عجیبی سخن می گفت و هر کاری را چنان پیگیری می کرد که گویی مهمترین کار عالم است حالا دیگر آقا مجتبی کتاب را از روی میز برداشته و راهی شده بود، پیرمرد چند قدم به جلوتر رفت رو به اتاقی ایستاد و صدا زد: حاج خانم! اون بخاری اتاق را روشن کنید بچه های مردم می آیند قرآن یاد بگیرند سرما نخورند.

اینبار پیرمرد رو به مردی کرد که به حال انتظار کنار دیوار ایستاده بود و پرسید دفتر صندوق قرض الحسنه رو جفت و جور کردی؟!

مرد با شرمندگی سرش را پایین انداخت، پیرمرد ادامه داد کاری را که می دانی مال حضرت است روی زمین نگذار تا دیگری بردارد، عجله کن تا ثواب و افتخارش برای تو برای تو باشد ...

بعد رو کرد به پدرم و با لحن تندی پرسید: تجهیزات کارگاه را به کجا رساندی؟ اون باید تا حالا آماده می شد این جوانها را نباید همین طور توی خیابان رها کرد تا سر و کارشان به هزار تا آدم ناباب بیفته و دین و ایمانشان را از دست بدهند، و بعد در حالی که صدایش از عصبانیت می لرزید فریاد زد: آن کارگاه باید تا عید فطر آماده بشود.

در همین حال ناگهان چشمش به نوجوان می افتد که بر جا میخکوب شده و با دهانی باز به او می نگرد، در یک لحظه عصبانیت از چهره پیرمرد رخت می بندد و جای خود را به عطوفتی پدرانه می دهد، چند قدم جلو می آید و با مهربانی می پرسد بیا جلو پسرم، بیا جلو ببینم دعای فرج رو حفظ هستی؟

پسرک سری تکان می دهد و در حالی که کمی دست پاچه شده شروع به خواندن می کند: اللهم کن لولیک الحجة ابن الحسن... دعا را با کمی لکنت به پایان می رساند، پیرمرد جلوتر آمده نوجوان را در آغوش می کشد و پیشانی او را می بوسد در همان حال یک مشت شکلات توی دستانش می ریزد و می گوید امام زمان پشت و پناهت پسرم.

یادش به خیر...! این جمله را مرد میان سال زیر لب زمزمه می کند در حالی که نگاهش همچنان به تابلوی روی دیوار خیره مانده و آن نوشته زیبا را می خواند:

قال الصادق (ع): لو ادرکته لخدمته ایام حیاتی.

اگر او را درک کنم، همه عمر خدمتگزارش می شوم.

کتابچه "اربعین، اجتماع قلب ها"

... وَ لَوْ أَنَّ أَشْيَاعَنَا وَفَّقَهُمْ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ عَلَى اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فِي الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَيْهِمْ لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْيُمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا عَلَى حَقِّ الْمَعْرِفَةِ وَ صِدْقِهَا مِنْهُمْ بِنَا فَمَا يَحْبِسُنَا عَنْهُمْ إِلَّا مَا يَتَّصِلُ بِنَا مِمَّا نَكْرَهُهُ وَ لَا نُؤْثِرُهُ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ وَ هُوَ حَسْبُنَا وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ .
الإحتجاج على أهل اللجاج    ج‏2   ص 499
بی تردید اجتماع و اصلاح قلوب شیعیان آرزوی قلبی مولایمان امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشد ....
 محرم و مراسم و آئین های مقدس و با شکوه آن فرصتی است تا مؤمنین زیرخیمه این صاحب عزای دلسوخته و "پدر مهربان" مشق همدلی و همبستگی کنند.
گروه تحقیق و مطالعه "پدرمهربان" با هدف تذکّر به ارزش و جایگاه این پیوند مقدس و دعوت به آن ، به ویژه در ایام اربعین و حرکت عظیم و شکوهمند جهانی به مقصد بارگاه حسینی، اقدام به تهیه کتابچه ای به نام "اربعین،اجتماع قلب ها" در سه زبان فارسی ، عربی و انگلیسی نموده است.
علاقمندان و عزاداران گرامی می توانند برای تهیه کتابچه به شماره 09392404609 پیام ارسال نمایند.
ضمناً  قیمت هر کتابک 500 تومان است که صرف تأمین هزینه چاپ های بعدی خواهد شد.