نام کاربری:   کلمه عبور:        کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟  |  ثبت نام

فریب خورده!


همراه دیگران از پله های پیچ در پیچ یک عمارت قدیمی بالا می روم، کنجکاوی توأم با اضطراب در درونم موج برمی دارد، آن بالا با چه کسی روبرو خواهم شد؟



مردی که این همه سخن در وصف او گفته شده است از پشتکار و همتش، از هنر و صناعتش، از سالیان سال تلاش و کوشش او و از ثروتش!

از خانه ها و ویلاها، از کارگاهها و کارخانه ها، از مایملک بی حد و حصرش؛ به هر گوشه از شهر نگاه می کنی سراغ اموال و املاک او را می دهند.

حالا دیگر گذر عمر، او را به کهنسالی رسانده و زنجیر کهولت، او را در بند نموده و پایبند تخت و بسترش ساخته؛ اکنون من همراه جمع عیادت کنندگانش پله های این عمارت با شکوه قدیمی را یک به یک طی می کنیم تا او را عیادت کنیم، ثروتمندترین مرد شهر را، یعنی او چگونه از ما استقبال خواهد کرد؟ با ما چه خواهد گفت؟

در اتاق او را باز می کنیم و یک به یک وارد می شویم، یک اتاق خالی،موکتی و تختی و یک فسیل زنده که بر تخت درازکش شده است، از هیاهوی جمع پریشان می شود و به سوی ما برمی گردد و نگاهمان می کند، کنجکاوی و تردید در نگاهش موج می زند، گویا باور نمی کند کسی به دیدارش رفته باشد، آن هم ایم جمع چند نفری، وقتی نزدیک تر می رویم روی تک تک چهره ها دقیق می شود گویی بعضی را می شناسد و خاطراتی در ذهنش زنده می شود.

پیکر نحیف او را بلند می کنند و به بالشی تکیه اش می دهند، کهولت و ضعف در او رمقی باقی نگذاشته، زبانش از گفتار بازمانده و برای همیشه ساکت شده، صدایش می زنیم، احوالش را می پرسیم، او تنها با حرکت سر و ایما و اشاره عکس العمل نشان می دهد، چشم می چرخاند همکار و شریک قدیمی خود را از میان جمع باز می شناسد، نگاهش روی چهره او متوقف می شود و لحظاتی مکث می کند هاله ای از عواطف ترحم بر سیمایش پدیدار گشته و سیلاب اشک بر گونه اش جاری می گردد، همه ساکتند کسی چیزی نمی گوید و تو گویی در این میان هیچ نیست جز ترحم و انفعال عاطفه.

اما قطرات اشک سخن می گویند، خاطرات یک زندگی را شرح می کنند:

من همان بودم که تند و تیز و چست و چابک طول و عرض زندگی را درمی نوردیدم، کار می کردم، کار، تلاش و پشتکار سرمایه لایزال الهی که در راه هنر و صنعت و خلاقیت بکار می بستم، خشت ها بر هم می نهادم و بناها بنیان می گذاردم، چنان از سکر زندگی سرمست بودم که گمان نمی کردم که گنج جوانی را تاراجی باشد و در کوچه پس کوچه های زمان دزد عمر به کمین نشسته باشد.

اما گذر عمر حقیقت داشت اگرچه من او را نمی دیدم و باور نمی کردم، بر سر گردنه ای گوهری از گنجینه جوانیم ربودند تا آنکه من ماندم و جسمی نحیف و پیکری رنجور که دیگر توان جویدن تکه نانی را هم نداشته، جز آب از گلویم پایین نمی رفت و سالهاست که به بستر چسبیده و رمق جنبیدن و پهلو به پهلو شدن نیز ندارم.

شهر پر از یادگارهای من است، بناهایی که بنیان نهاده ام و صنایعی که ایجاد کرده و طرح هایی که سامان داده ام، لیک خود چون شمع، سوخته و سرمایه هایم به تاراج رفته، فریب خورده، نفس اماره به من نیرنگ زده، آری از جهل خود خدعه خورده ام، مسکین و تهیدست پیش چشمتان افتاده ام، آنچه محتاجم در دستم نیست آنچه برایم مانده نیازم را چاره سازی نمی کند، هنوز جاده ای طولانی به سوی آخرت در پیش رویم کشیده شده بی آنکه ره توشه ای در کفم مانده باشد.

به شما می نگرم، به چهره تک تک شما که نمادی از گذشته من است و من ترسیم آینده شمایم.

اکنون دستان تهی مانده ام را به کدام سو دراز کنم و چشم امیدم را به کدام نقطه امید بدوزم که مرا هنوز فراموش نکرده و به خود رها ننموده باشد؟

...خدایا نقصان و کسر من جبران نشود مگر به لطف و عناین تو و بینوائیم را بی نیاز نسازد مگر توجه و احسان تو. هراسم را آرام نکند جز امنیت تو، از خواری و ذلت به عزت نرساندم مگر سلطان و فرمانروایی تو، مرا به آرزوهایم نرساند جز فضلت، و احتیاجم را مانع نشود مگر بخشش تو و نیازم را برطرف نسازد غیر از تو، گرفتاریم را به گشایش نکشاند مگر رحمت تو و زیانی که از میان برندارد جز مهر تو، سوز سینه ام را خنک نکند جز وصلت و آتش دلم را خاموش نکند جز لقای تو و اشتیاقم را سیراب نسازد جز نظر به جلوه تو و قراری ندارم مگر به نزدیکی با تو و افسوسم را برنگرداند جز خرمی تو و دردم را درمان نکند جز طبابت تو، اندوهم را نزداید جز قرب تو، زخمم را التیام نبخشد جز چشم پوشی تو، زنگار از قلبم نزداید جز عفو و گذشت تو و پریشانی خیالم را زایل نسازد جز دستور تو.

پس ای نهایت آرزوی آرزومندان، ای منتهای نیاز درخواست کنندگان، ای بالاترین خواهش و طلب جویندگان و ای برترین رغبت راغبان و ای سرپرست شایستگان و ای امان خائفین، ای اجابت کننده دعوت بیچارگان، ای ذخیره مسکینان و تهی دستان، ای گنج درماندگان و ای دادرس دادخواهان و ای برآورنده نیاز فقیران و تهی دستان، ای کریم ترین کریمان و ای مهربانترین مهربانان برای توست خضوع من و سوال من و به سوی توست ناله و زاری من، از تو می خواهم نسیم رضوانت را بمن برسانی و نعمت های بی پایانت را مداوما بمن برسانی و هم اکنون من به در خانه لطف تو ایستاده ام و چشم انتظار نسیم نیکی تو و به ریسمان محکم تو چنگ زده و به حلقه محکم مطمئن تو آویخته.

خداوندا بر بنده خوارت رحم کن که زبانش الکن و گنگ و عمل او اندک است و منت گذار بر او به بخشش و کرم بی انتهای خود، زیر سایه سار بلندت پناهش ده ای کریم، ای زیباترین زیبایان، ای مربانترین مهربانان.


کتابچه "اربعین، اجتماع قلب ها"

... وَ لَوْ أَنَّ أَشْيَاعَنَا وَفَّقَهُمْ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ عَلَى اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فِي الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَيْهِمْ لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْيُمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا عَلَى حَقِّ الْمَعْرِفَةِ وَ صِدْقِهَا مِنْهُمْ بِنَا فَمَا يَحْبِسُنَا عَنْهُمْ إِلَّا مَا يَتَّصِلُ بِنَا مِمَّا نَكْرَهُهُ وَ لَا نُؤْثِرُهُ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ وَ هُوَ حَسْبُنَا وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ .
الإحتجاج على أهل اللجاج    ج‏2   ص 499
بی تردید اجتماع و اصلاح قلوب شیعیان آرزوی قلبی مولایمان امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشد ....
 محرم و مراسم و آئین های مقدس و با شکوه آن فرصتی است تا مؤمنین زیرخیمه این صاحب عزای دلسوخته و "پدر مهربان" مشق همدلی و همبستگی کنند.
گروه تحقیق و مطالعه "پدرمهربان" با هدف تذکّر به ارزش و جایگاه این پیوند مقدس و دعوت به آن ، به ویژه در ایام اربعین و حرکت عظیم و شکوهمند جهانی به مقصد بارگاه حسینی، اقدام به تهیه کتابچه ای به نام "اربعین،اجتماع قلب ها" در سه زبان فارسی ، عربی و انگلیسی نموده است.
علاقمندان و عزاداران گرامی می توانند برای تهیه کتابچه به شماره 09392404609 پیام ارسال نمایند.
ضمناً  قیمت هر کتابک 500 تومان است که صرف تأمین هزینه چاپ های بعدی خواهد شد.