نام کاربری:   کلمه عبور:        کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟  |  ثبت نام

چهل منزل تا میقات

با کاروان نور

منزل سیزدهم


کاروان در سفر خود تا میقاتگاه نور، از دشت ها و کوهستانها و فراز و نشیبهای بسیاری عبور نموده و امروز در مسیر خود به روستایی رسیده است.

روستائیان از گذر کاروان نور باخبر شده اند و برای استقبال خود را آماده نموده اند، لذا دسته جمعی به کنار جاده آمده اند و با عود و اسفند و شیرینی و مدیحه خوانی می گویند : ما آمده ایم از شما دعوت کنیم امشب را میهمان ما باشید تا روستایمان به قدمهایتان متبرک گردد.



شور و هیاهویی برپاست، اشک شوق از دیدگان روان است، ما نیز از دیدن این همه صفا و صمیمیت اشک در چشمانمان حلقه می زند، بنا می شود که شب را در کنار این مردم پاک و بی ریا با دعا و مناجات برای سلامتی و تعجیل در امر فرج به سر کنیم و صبحگاه پیش از طلوع خورشید سفر را از سر بگیریم، اما آنها می گویند در این حوالی منطقه ای دیدنی وجود دارد که علاوه بر چشم اندازهای طبیعی بی نظیر، یک اثر تاریخی بسیار قدیمی را نیز می توانید تماشا کنید البته این اثر تاریخی در محلی واقع شده که بدون راهنما و بلد راه امکان پیدا کردن آن وجود ندارد، تنها افراد خاص می دانند مسافران را از چه مسیری باید به آنجا برد و رفتن به آنجا بدون استفاده از راهنما از خطرات زیادی به دنبال دارد.

ما سخت مشتاق شده ایم که اثر تاریخی را از نزدیک ببینیم، لذا دعوت آنها را قبول می کنیم و می مانیم.

شب به یاد فراق امام عصر (عج) دعای عصر غیبت را می خوانیم و از دشواریهای زمان غیبت صحبت می کنیم. اذان صبح بعد از خواندن نماز تصمیم به حرکت می گیریم لذا از میزبان مان تقاضا می کنیم که بلد راه را برایمان بفرستند، آنها می گویند: کسی که استاد این کار است الان در روستا نیست، اگر چه برایش پیغام فرستاده ایم لیکن باید تا رسیدنش مدتی صبر کنید.

ما به خواندن دعاها و ذکرهای ماه رجب مشغول می شویم اما از آمدن راهنما خبری نیست، لذا برای رفتن آماده می شویم، قرار بر این می شود که به سمت منطقه حرکت کنیم و راهنما خود را به ما برساند.

...به تدریج از محیط روستایی خارج شده و وارد کوره راه های کوهستانی شدیم، آهسته قدم بر می داشتیم مدام به پشت سر نگاه می کردیم تا شاید از راهنمایمان خبری شود، ساعتی در کوهستان راهپیمایی کردیم طبق معمول همسفران مواظب یکدیگر هستند و به هم کمک می کنند تا پای کسی بر سنگی نلغزد و خطری برایش پیش نیاید هر چه جلوتر می رویم مسیر سنگلاخی تر و سخت تر می شود ما همچنان چشم انتظار بلد و راهنما هستیم اما از او خبری نیست، اندک اندک زمزمه در می گیرد : کاش صبر می کردیم تا با راهنما حرکت می کردیم.

  • تا اینجا را که خودمان به راحتی آمده ایم بعدش هم خدا بزرگ است.

  • نه! معلوم نیست بقیه مسیر چطور باشد.

  • اینجا که جز دره تنگ و صعب العبور راه دیگری نیست لابد باید از همین جا عبور کنیم.

  • نه! شاید راه میانبری باشد که خطر آن کمتر باشد، بهتر است صبر کنیم تا بلد از راه برسد.

  • نه! صبر می کنیم تا راهنما بیاید.

  • نه بهتر است ادامه بدهیم، شاید از راه میانبر رفته و جایی جلوتر منتظر ما مانده باشد...

به ناچار به راهمان ادامه می دهیم، برای هر قدم مجبوریم پای به صخره ای گذاشته روی صخره بعدی فرود بیاییم، آب گل آلودی از ارتفاعات روان است و در زیر صخره ها جاریست، مدام پاهایمان روی سنگ های گل آلود سر می خورد و داخل آب و گل فرو می رود، صدای رود خروشانی از دور به گوش می رسد باید به منطقه مورد نظر نزدیک شده باشیم... به هر سختی هست این کوره راه را به انتها رساندیم، آنجا با منظره عجیبی روبرو شدیم، چندین متر پایین تر از ارتفاعی که ما ایستاده بودیم رودی با جوش و خروش جریان داشت و خبری از راه هموار نبود ما بودیم و تنگه ای صعب العبور، چاره ای جز این نداشتیم که از این دیوار صخره ای پایین رفته قدم در آب رودخانه بگذاریم، لحظه ای به یکدیگر نگاه کردیم چه کنیم؟ برگردیم؟ از این راه پر از سنگ و گل به عقب برگردیم؟

شاید اگر از رود عبور کنیم به مسیر هموار برسیم ، پس باید از این دیوار صخره ای پایین برویم. جوان ترها جلو می افتند و مسیر را ارزیابی می کنند و جای پاها مشخص شده و شروع به پایین رفتن می کنند، هر کدام در فاصله ای می ایستند تا موقع پایین رفتن به بقیه کمک کنند، مسن ترها با احتیاط قدم پیش می گذارند و به کمک جوان تر ها قدم بر می دارند با هر قدم شن و سنگ زیر پایشان ریزش می کند و زمین می خورند، به کمک نگهبان اندک اندک پایین می روند، راه تنگ است و نفرات زیاد، ما حالا دیگر همه سرازیر شده ایم و پشت سر هم داخل آب رودخانه می افتیم، عجب آب سردی، سرمای آن تا مغز استخوانمان را می سوزاند، مدتی طول می کشد تا با این وضع عادت کنیم، رود گود است و بعضی از ما تا کمر داخل آب فرو رفته ایم، جریان آب به شدت به پاهایمان برخورد می کند و از فشار آن تعادل خود را از دست می دهیم، به ناچار دست های یکدیگر را می گیریم، کف رودخانه صاف و هموار نیست بلکه پوشیده از سنگ های تیز و صخره های کوتاه و بلند است، به اطراف نگاه می کنیم شاید حاشیه ساحلی باشد تا بقیه راه را از آنجا طی کنیم اما نه ! انگار همه مسیر باقیمانده را باید از داخل این رود عبور کنیم، کلاغ ها بالای سرمان قارقار می کنند گویی از حضور این همه میهمان ناخوانده به قلمرو بکر و دست نخورده شان اعتزاض دارند.

دیوارهای سنگی بلند پوشیده از خزه های مرطوب، دژی تسخیر ناپذیر را در ذهن تداعی می کند، هر چه جلوتر می رویم عمق آب بیشتر می شود و حرکت برای مسن ترها سخت تر، کاش می شد برگردیم، اما نه راه پیش داریم و نه راه بازگشت، در این حین یکی فریاد می زند: کفشم! کفشم را آب برد! دستش را از میان دست همراهش رها می کند تا سراغ کفش خود برود، اما فشار آب او را با خود به جلو می راند، عده ای سراسیمه به دنبال او می دوند، یکی تعادلش را از دست داده با صورت به داخل آب می افتد و با حالت خفگی دست و پا می زند عده ای او را بلند می کنند باید او را به ساحل برسانیم، کدام ساحل؟ جز دیواره ی صاف سنگی، ساحلی نیست؟

آن یکی از شدت درد ناله می کند سنگ های تیز پایش را مجروح ساخته اند.

آن دیگری اعتراض کنان می گوید: کیفم! کیفم پر از آب شده قرآنم خیس شده!

به تدریج خستگی بر بدن ها چیره شده، رمق حرکت را از دست می دهیم، پاهایمان از سرما و خستگی و از زخم گیاهان و سنگ های تیز کف رود سر شده اند، خود را به جریان آب سپرده ایم و با آب به پیش می رویم، هر لحظه یکی از ما به داخل آب می افتد و دیگران او را از آب بیرون می کشند.

خداوندا اینجا کجاست؟ تله مرگ؟ پایان سفر ما؟ پایانی تلخ و حسرت بار؟!

کاش فریاد بزنیم شاید کسی صدایمان را بشنود و به کمکمان بیاید، اما با وجود این دیوارهای سر به فلک کشیده صدا به چه کسی خواهد رسید.

کاش بی راهنما به این سمت نمی آمدیم... کاش کمی صبر می کردیم ...

این نجواهای غم انگیز تنها کلماتی است که از دهان های بی رمق همسفران ما به گوش می رسد.

از اعماق قلبمان بی صدا، بی کلام، استغاثه می کنیم یاری و نجات می طلبیم و صاحبان را صدا می زنیم در میان جوش و خروش آب، صدای کلاغ ها، صدای مبهم روستائیان را می شنیدیم که از شکاف تخته سنگ ها صدایمان می کنند.

تنه ی درخت ها، کلک های چوبی، یکی پس از دیگری بر آب می افتند و طنابهای بلند بدور بدن های حلقه خورده و به بالا کشیده می شوند...

حالا جایی دور تر از رودخانه روی زمین هموار، هر یک در گوشه ای بر زمین افتاده ایم، هیزم داخل اجاق شعله می کشد و گرمای مطبوع آن درد استخوان هایمان را کمی تسکین می دهد، روستائیان چای داغ، داخل لیوان ها می ریزند و نان ها را سر سفره می چینند، در نگاه آنها شرم و حیاء افسوس موج می زند، و در کام ما طعم تلخ سرزنش و پشیمانی که چرا صبر نکردیم؟! چرا بدون راهنما قدم در مسیری ناشناخته نمادیم؟!

یکی از همسفران در حالی که دستان یخ زده اش را به شعله آتش نزدیک می کند می گوید: این تازه یک مسیر کوتاه بود که بدون راهنما رفتیم و به چنین دردسری افتادیم، فکر کنید اگر در سفر زندگی بخواهیم بدون امام و هادی حرکت کنیم تکلیف روزهای عمرمان چه می شود؟! سعادت آخرتمان چقدر به خطر می افتد؟!

همسفر دیگرمان چای داغ را سر می کشد و می گوید: آن هم در شرایطی که هر روز کسی ادعای راهنما بودن و راه شناختن می کند و تو بخواهی هر بار به دنبال یکی بروی هر روز در گمراهی جدیدی خواهی بود.

همسفر دیگرمان می گوید: در همین زیارت جامعه کبیره هم آمده

...السلام علی الدعاة الی الله و الادلاء علی مرضات الله...و ادلاء علی صراطه

...سلام بر دعوت کنندگان به سوی خدا و دلالت کنندگان به رضایت و خشنودی او ...و راهنمایان صراط مستقیم او

کسی می تواند دیگران را به سوی خداوند و خشنود نمودن او راهنمایی کند که خودش این راه را کاملاً شناخته و تجربه کرده باشد و اشتباهاً افراد را به بیراهی ضلالت دلالت نکند لذا این راهنما و پیشوای باید حتماً مصون از اشتباه و گناه باشد.

در قرآن کریم هم آیات زیادی داریم که این بحث را توضیح می دهند مثلاً در سوره یوسف ۱۰۸ خداوند می فرماید ای پیامبر بگو :

«این راه من است و من به سوی خداوند دعوت می کنم براساس بصیرت خودم و هر کس را که تابع و پیرو من باشد

در واقع این ویژگی خاص ائمه اطهار (ع) و در عصر ما، امام زمان (عج) است که مردم را به سمت خداوند دلالت می نمایند.

نکته قابل توجه این است که این بزرگواران نه صرفاً با زبان راهنمایی می کنند بلکه همه وجود آنها دلالت کننده و حاکی از خداست، هر کس آنها را ببیند و اوصاف آنها را بشنود، در هر شرایط و ویژگی داعی الی الله هستند و با حضور و وجودشان، ائمه باطل و کسانی که مردم را به ضلالت و گمراهی و آتش می خوانند شناخته شده و قصد سوئشان آشکار می گردد...

دوستان همچنان گرم صحبت اند و من زیارت جامعه کبیره را تمام کرده ام ... کم کم برای ادامه سفر آماده می شویم روستائیان به بدرقه ما آمده اند و ما سفر خود را در میان صلوات و دعای آنها از سر می گیریم، سفری در زمان...





کتابچه "اربعین، اجتماع قلب ها"

... وَ لَوْ أَنَّ أَشْيَاعَنَا وَفَّقَهُمْ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ عَلَى اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فِي الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَيْهِمْ لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْيُمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا عَلَى حَقِّ الْمَعْرِفَةِ وَ صِدْقِهَا مِنْهُمْ بِنَا فَمَا يَحْبِسُنَا عَنْهُمْ إِلَّا مَا يَتَّصِلُ بِنَا مِمَّا نَكْرَهُهُ وَ لَا نُؤْثِرُهُ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ وَ هُوَ حَسْبُنَا وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ .
الإحتجاج على أهل اللجاج    ج‏2   ص 499
بی تردید اجتماع و اصلاح قلوب شیعیان آرزوی قلبی مولایمان امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشد ....
 محرم و مراسم و آئین های مقدس و با شکوه آن فرصتی است تا مؤمنین زیرخیمه این صاحب عزای دلسوخته و "پدر مهربان" مشق همدلی و همبستگی کنند.
گروه تحقیق و مطالعه "پدرمهربان" با هدف تذکّر به ارزش و جایگاه این پیوند مقدس و دعوت به آن ، به ویژه در ایام اربعین و حرکت عظیم و شکوهمند جهانی به مقصد بارگاه حسینی، اقدام به تهیه کتابچه ای به نام "اربعین،اجتماع قلب ها" در سه زبان فارسی ، عربی و انگلیسی نموده است.
علاقمندان و عزاداران گرامی می توانند برای تهیه کتابچه به شماره 09392404609 پیام ارسال نمایند.
ضمناً  قیمت هر کتابک 500 تومان است که صرف تأمین هزینه چاپ های بعدی خواهد شد.