نام کاربری:   کلمه عبور:        کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟  |  ثبت نام

چهل منزل تا میقات

با کاروان نور

منزل هجدهم



غروب خورشید در بیابان، تابلوی بی نظیری است که کاروانیان چشم بدان دوخته و به راه خود ادامه می دهند. بیش از چند ساعت به اذان مغرب نمانده است، کاروانیان در سکوت حزن انگیز و معنوی، روی ریگهای بیابان قدم بر می دارند.



از دور دست ها صدای نی چوپان و زنگوله گوسفندان خبر از بازگشت گله از چراگاه را می دهد، نزدیک تر که می رویم، صدای پارس سگ گله در فضا می پیچد و قامت چوپان با کلاه نمدی و شولای چوپانی از دور نمایان می شود. عصایی در دست دارد و به سمت ما می آید، با چهره ای آفتاب سوخته اما نگاهی گرم و صمیمی ما را به چادرش دعوت می کند، آتش از زیر اجاق سنگی به اطراف شعله می کشد و بوی شیر داغ پراکنده می شود، طعم شیر داغ و نان روستایی خاطره ای فراموش نشدنی در ذهنمان رقم می زند. گوسفندان بعضی بر زمین خوابیده و بعضی ایستاده اند و گهگاه با صدای خود سکوت دشت را می شکنند.

همسفری به غروب آفتاب اشاره می کند و وقت نماز را به یاد می آورد. چوپان می گوید تازه نشسته اید، کمی پاهای خود را دراز کنید و خستگی بگیرید، نان و پنیری می خورید و با توان و انرژی بیشتر نماز بهتری می خوانید.

عده ای پای خود را دراز می کنند و عده ای بر می خیزند و به سمت چاه رفته و زیر نور ماه وضو گرفته و اذان زده و در دل صحرا صف نماز تشکیل می دهند و به عبادت می ایستند.

کاروان شب را کنار چادر چوپان اطراق می کند. هوا کاملا صاف است و ستارگان درخشان تر از همیشه بر سینه آسمان جلوه گری می کنند و نسیمی خنک چهره را می نوازد.

صبح است و سفره گشوده چوپان؛ کاروانیان سرگرم خوردن و نوشیدن هستند، زمان می گذرد و دلواپسی ها شروع می شود:

  • زود باشید! وقت رفتن است، تا هوا گرم نشده باید حرکت کنیم.

  • حالا چه عجله ایست؟! بعد از مدت ها راه پیمودن روی ریگهای داغ، امروز فرصت استراحت پیدا کرده ایم.

یکی از مسن تر های کاروان می گوید:

  • فرصت استراحت؟! مگر ما برای تفریح آمده ایم؟ زمان ما محدود است، باید در فرصت مناسبی خود را به مقصد برسانیم.

چوپان وارد بحث می شود و می گوید:

  • امروز را اینجا بمانید، من گوسفندی برای شما ذبح می کنم؛ جگرش را همین حالا کباب کرده و می خوریم، گوشتش را نیز برای ظهر بار می گذاریم، ناهار آبگوشت با نان و دوغ محلی میل کنید.

  • راست می گوید، حیف است این غذای ناب را از دست بدهیم!

تعدادی از افراد برمی خیزند و پیش می آیند و می گویند:

  • ما نمی توانیم بیش از این بمانیم، چراکه طرح حرکت ما از قبل برنامه ریزی شده است، اگر طبق آن عمل نکنیم، نظم کار بهم می خورد...

همهمه ای به پا می شود، هرکس حرفی می زند و اظهار نظر می کند، مرد چوپان نیز در این میان سرگردان از جایی به جایی می رود و هر لحظه با یکی سخن می گوید.

جوانی که کنار چوپان ایستاده می گوید:

  • برنامه ریزی مال شما پبرها و مسن تر هاست، ما جوان ها احتیاج به استراحت و تنوع داریم، شما مدام دعا می خوانید و عبادت می کنید، فکر خستگی ما را نمی کنید؟ ما آنقدر کنسرو خورده ایم، خسته شدیم، می خواهیم یک روز هم غذای گرم بخوریم.

  • راست می گوید، مگر یک روز دیرتر حرکت کنیم چه می شود؟ بعدا تندتر حرکت می کنیم و زمان از دست رفته را جبران می کنیم.

پیرمرد می گوید:

  • شما جوان ترها مدام به فکر تفریح و بازیگوشی هستید، همه زحمت کاروان به گردن ماست، آنوقت به جای تشکر مدام ایراد می گیرید؟

چوپان دستی به پشت پیرمرد می زند و با لبخندی او را دلداری می دهد. یکی از جوان ها می گوید:

  • خوب ما که نمی خواستیم همسفر شما باشیم، خودتان برنامه ریختید از ما دعوت کردید و ما را به اینجا کشاندید.

جوان دیگری می گوید :

  • ببخشید! بحث پیر و جوان نیست، ببینید من هم جوان هستم اما ترجیح می دهم کاروان زودتر حرکت کند.

پیرمردی بر شانه چوپان تکیه می کند و بلند می شود و می گوید:

  • خوب من هم جوان نیستم، اما ترجیح می دهم یکی دو روز اینجا بمانم تا جوان ترها کمی تفریح و استراحت کنند.

شبان می خندد و می گوید:

  • پس بیشتر شما با ماندن موافق هستید، من می روم ترتیب نهار را می دهم.

  • دوباره همهمه بلند می شود، حلقه کاروانیان تنگ تر شده، صداها رفته رفته اوج گرفته، گفتگو ها تبدیل به جدال می شود.

  • نه! آرام باشید! دوستان یک لحظه صبر کنید! اجازه بدهید در آرامش تصمیم بگیریم!

  • اما من که اصلا آمادگی ادامه سفر...

  • ساکت...! گفتم که لحظه ای سکوت کنید تا در آرامش تصمیم بگیریم!

  • آمادگی نداشته باش! تو اینجا بمون و نون و کباب...

  • آقا! بس کنید! شیطان را لعنت کنید، صلوات بفرستید...!

بالاخره همراهان از ادامه جر و بحث دست برداشته و لحظاتی سکوت برقرار می شود.

  • همه شما می دانید که ما دسته جمعی برای این سفر تصمیم گرفتیم و برنامه ریزی کردیم، همه شما برای قسمت های مختلف کار نظر داده بودید، اما حالا چه چیزی باعث شده که اینطور مثل دشمنان چندین و چند ساله مقابل هم بایستید و با هم مشاجره کنید؟

  • من هم همین را می گویم، آیا خوردن این یک وعده نان و کباب و چند ساعت بیشتر تفریح کردن ارزش این همه بحث و جدال را داشت؟

  • کدام نان و کباب؟!

  • همان که چوپان رفت تا آماده کند؟!

  • کدام چوپان؟!

همه برمی گردند و به سمت چادر چوپان نگاه می کنند، دشت کران تا کران زیر نور خورشید صاف و بکر گسترده است، نه چادری، نه چوپانی و نه گله گوسفندی و نه نان و کبابی...!

  • حالا متوجه شدید که بخاطر چه کسی در مقابل هم ایستادید و جدال کردید و آن حرفهای تلخ و گزنده را بهم زدید؟!

  • درست است، آن چوپان بمن گفت تو جوانی، به تفریح نیاز داری، نگذار اینها تو را از حقت محروم کنند.

  • جالبه! او بمن هم گفت که تو برای خودت پیرمرد باتجربه ای هستی، اجازه نده جوان ها به تو بی احترامی کنند.

  • الان متوجه شدم! هر بار که چوپان دست بر شانه ام می گذاشت کلماتی بر زبانم جاری می شد که قبلا با آن آشنا نبودم.

  • حتما متوجه شده اید که آن چوپان چه کسی بود؟ شیطان!

  • ببینم، شوخی که نمی کنید؟! شیطان؟؟؟!!!

  • بله همان عالیجنابی که قسم خورده به عزت خداوند که : لاقعدن لهم صراطک المستقیم، که حتما سر راه صراط مستقیم خدا بنشیند و بندگانش را از آن صراط منحرف کند.

  • درست است! صراط مستقیم خداوند امروز همان مولا و صاحبی است که ما مسافر میقات او هستیم، مگر در جامعه کبیره نخوانده اید... انتم الصراط الاقوم.

  • در واقع دشمنی با امام زمان(عج)، شیطان را واداشته تا بشکل چوپانی در این بیابان بر سر راه ما قرار گیرد، تا با حربه اختلاف و نفاق، ما را به جان هم انداخته و از ادامه سفر بازدارد. سفری که در جهت تحکیم و تثبیت محبت و موالات امام زمان(عج) صورت می پذیرد. باز در فرازی دیگر از همین زیارت جامعه کبیره چنین می خوانیم که بموالاتکم ...ائتلفت الفرقه، ولایت آن حضرت پایان بخش تفرقه ها و محور اتحاد و ائتلاف شیعیان به حساب می آید.

  • مهمتر از همه اینکه به نظر نمی رسد که این آخرین باری باشد که شیطان به سراغ ما می آید، مسلما او همچنان برای ما برنامه ریزی خواهد نمود، برای همین باید دائما به حصن حصین مولایمان پناه ببریم و از شیطان و همه ائمه و پیشوایان گمراهی که ما را به طرف آتش دلالت می کنند به خداوند استعاذه کنیم، همانطور که در زیارت جامعه می خوانیم :

برئت الی الله عزوجل من اعدائکم... و من الائمه الذین یدعون الی النار

بد نیست زیارت جامعه کبیره را همین جا با هم بخوانیم و تا دیر نشده حرکت کنیم...

باز دوباره کاروان در جمعی متحد و صمیمی به سفر خود بسوی میعادگاه نور ادامه می دهد، سفری در زمان...

کتابچه "اربعین، اجتماع قلب ها"

... وَ لَوْ أَنَّ أَشْيَاعَنَا وَفَّقَهُمْ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ عَلَى اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فِي الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَيْهِمْ لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْيُمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا عَلَى حَقِّ الْمَعْرِفَةِ وَ صِدْقِهَا مِنْهُمْ بِنَا فَمَا يَحْبِسُنَا عَنْهُمْ إِلَّا مَا يَتَّصِلُ بِنَا مِمَّا نَكْرَهُهُ وَ لَا نُؤْثِرُهُ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ وَ هُوَ حَسْبُنَا وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ .
الإحتجاج على أهل اللجاج    ج‏2   ص 499
بی تردید اجتماع و اصلاح قلوب شیعیان آرزوی قلبی مولایمان امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشد ....
 محرم و مراسم و آئین های مقدس و با شکوه آن فرصتی است تا مؤمنین زیرخیمه این صاحب عزای دلسوخته و "پدر مهربان" مشق همدلی و همبستگی کنند.
گروه تحقیق و مطالعه "پدرمهربان" با هدف تذکّر به ارزش و جایگاه این پیوند مقدس و دعوت به آن ، به ویژه در ایام اربعین و حرکت عظیم و شکوهمند جهانی به مقصد بارگاه حسینی، اقدام به تهیه کتابچه ای به نام "اربعین،اجتماع قلب ها" در سه زبان فارسی ، عربی و انگلیسی نموده است.
علاقمندان و عزاداران گرامی می توانند برای تهیه کتابچه به شماره 09392404609 پیام ارسال نمایند.
ضمناً  قیمت هر کتابک 500 تومان است که صرف تأمین هزینه چاپ های بعدی خواهد شد.