نام کاربری:   کلمه عبور:        کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟  |  ثبت نام

چهل منزل تا میقات

با کاروان نور

منزل نوزدهم



باز خورشید به میان آسمان می رسد و چتری از نور و گرمی بر سرزمین می کشد و روزی نو آغاز می گردد، کاروان هم زمان با اولین شعاع های آفتاب حرکت خود را آغاز نموده و در حالی که فرازهایی از جامعه کبیره را زمزمه می کنند به راه خود ادامه می دهند.



همسفرم به کنار من آمده و می گوید مدتی است که در خود فرو رفته و ساکتی و من پاسخ می دهم بله مدتی است که به این جمله فکر می کنم:



داشتم راجع به این نکته که امام از جانب خدا منصوب می شود فکر می کردم.

  • حالا کجای این مسأله ایراد دارد؟

  • نگفتم ایرادی دارد، بلکه داشتم فکر می کردم که اگر یک جمعی متدین و با سواد و متقی باشند، آیا نمی توانند جمع شوند و رای بدهند و امام را ...

و من هنوز جمله خود را تمام نکرده بودم که چند نفر از همسفرانمان خود را به ما رساندند و گفتند که ظاهرا در این نزدیکی ها جای مناسبی برای استراحت و خوردن ناهار وجود دارد و باید به آن سمت حرکت کنیم. ما نیز همراه دیگران جهت مسیر خود را تغییر داده و به راه خود ادامه می دهیم.

از آن دوردست هاچند درخت و سایه بانی پیداست. سایبان نشان از حضور انسان ها داشته و ما می توانیم امیدوار باشیم در این نزدیکی ها آبادی وجود داشته باشد. کاروانیان به شوق رسیدن به محل مورد نظر سرعت خود را زیاد می کنند و مسن تر ها نیز به ناچار می کوشند به کمک دیگران با کاروان همراه گردند.

تقریباهنگام نماز ظهر بود که نزدیک درخت ها رسیدیم،وقت آن بود که سراغ آب را بگیریم؛ چشمه ای، چاهی، صدای همسفرانمان توجه ما را به آن سو جلب کرد، همه با شتاب خود را کنار دوستانمان رساندیم، آنچه پیش روی ما بود، تنها آبگیری پوشیده از خزه که باران های موسمی آنرا پر آب کرده بود، تمام بضاعت آن به چند درخت و تعدادی بوته و گیاهان فصلی محدود می شد. با این همه منظره ای آنچنان وصف ناپذیر را پدید آورده بود که در این بیابان خشک، روح را تازه می کرد و انسان را از دیدن خود به وجد می آورد.

به نوبت کنار آبگیر نشستیم و در حالی که مواظب بودیم که آب آنرا به هم نزنیم و گل آلود نسازیم، وضو گرفتیم و آماده نماز جماعت شدیم.

و بعد با چند تکه چوبی که از اطراف جمع کرده بودیم، آتشی فراهم ساخته و کنسرو هایمان را گرم نمودیم.بساط غذا را زیر درختی نزدیک آبگیر ترتیب دادیم تا از زیبایی طبیعت نیز حداکثر استفاده را کرده باشیم، پرندگان کوچک گاه با احتیاط کنار آب می نشستند و از آن نوشیده، دوباره اوج می گرفتند.

سفره را زیر درخت گسترده و دور آن نشستیم، یکی نان ها را تکه تکه می کرد، یکی کنسرو ها را در بشقاب می ریخت، یکی آب در سفره می گذاشت.

من تکه ای نان برداشته و لقمه ای برای خود آماد کردم، گنجشکان بالای سر ما روی شاخه های درخت، جیک جیک می کردند، لقمه را به طرف دهانم بردم... در یک لحظه، صدای افتادن چیزی درون سفره بود و جیغ و فریاد همراهان...!

هرکس از سر سفره برمی خاست و گامی به عقب بر می داشت و سعی می کرد به سرعت تا جای ممکن از سفره دور شود، من که لقمه از دستم افتاده بود ناگهان چشمم به یکی از همراهانم افتاد که دست روی ساق پایش گذاشته و از درد فریاد می کشید!

در یک آن ماری درشت و رنگین به داخل بوته ها خزید، حالا همه افراد به دور همراهمان جمع شده و بالای سر او نشسته بودند، صداها در هم می آمیخت:

  • اینجاست، ساق پاشو نیش زده! جای دو تا سوراخ خونی روی پاش مونده!

  • آره! جای دندونای ماره!

  • ...وای! دارم می میرم! آتیش گرفتم! این لعنتی دیگه از کجا پیداش شد؟!

  • آقا! پارچه ای،طنابی،چیزی بیارین ببندین، زهر بالاتر نره.

  • ...کمکم کنید! دارم می سوزم...!

  • یک دقیقه ساکت باش ببینیم چه کاری می تونیم بکنیم!

  • من می گم زودتر برسونیمش جایی، دکتری، درمونی...

  • دکتر؟! توی این بیابون؟!

  • بایدآبادیی، چیزی این اطراف باشه بالاخره

  • حتما هست، چون اون طرف بقایای یه سایبون وجود داشت.

همه افراد دستپاچه شده اند، هرکسی فکر می کند ببیند در این لحظات اضطراری چه کار موثری می شود انجام داد. عده ای به اطراف می دوند تا نشانی از آبادی بیابند، عده ای هم مشغول انجام کمک های اولیه اند...

ساعتی بعد ما در یک درمانگاه کوچک روستایی بودیم، چند نفر همراه مجروح آمدخ و بقیه نیز درمانده و متحیر دست به دعا شده و منتظر نتیجه اند.

مجروح را روی تخت خوابانده و تنها پزشک درمانگاه بالای سر او ایستاده بود و مشغول معاینه محل زخم...پزشک به ما نگریست و پرسید شما هم در محل حادثه بودید؟

  • بله همه ما دور سفره نشسته بودیم.

  • پس آن مار را دیدید؟

  • بله، البته فقط برای لحظاتی، چون حادثه فوق العاده سریع اتفاق افتاد.

  • مار چه شکلی بود؟

  • نسبتا درشت و رنگین، انگار با جواهرات قیمتی تزیینش کرده باشند، سر بزرگی هم داشت.

  • این مار یکی از خطرناکترین مارهای این منطقه هست، متاسفانه زهرش خیلی سریع اثر می کند و ما فرصت زیادی نداریم.

    - یعنی هیچ راه نجاتی نیست؟ شما که زهر را از بدنش خارج کردین؟!

  • بله ولی نه در دقایق اول...!

  • تنها راهی که باقی مانده این است که پای مجروح را از زانو قطع کنیم.

ما به هم نگریستیم و عمق مصیبت زدگی را در نگاه هم خواندیم.

  • اجازه بدید با بقیه دوستانمان مشورت کنیم.

  • وقتی برای مشورت نمانده! همین حالا باید این کار را انجام بدیم.

  • نه زیاد طول نمی کشه، الان برمی گردیم.

به محض اینکه از درمانگاه خارج شدیم، همراهانمان به سراغمان آمده و شروع به پرسش می کنند ما به سرعت اصل مطلب را عنوان کرده و می گوییم که دکتر گفته باید پایش را قطع کنیم، وگرنه زهر بالاتر رفته و خطرناک می شود.

  • پایش را قطع کنیم؟! مگر چنین چیزی ممکنه؟!

  • بله! گفته زهر در این قسمت پخش شده.

  • نه! فکر نمی کنم تشخیص اون درست باشه! معمولا وقتی زهر را با تیغ زده و خارج می کنند، خطر رفع میشه!

  • اما دکتر گفته که مار از نوع خطرناکی بوده که اثر زهرش سریع پخش میشه.

  • ما که نمی تونیم سرخود تصمیم بگیریم! باید خانواده اش را در جریان بگذاریم.

  • الان که شماره ای از خانواده اش نداریم، خودش هم که بیهوش شده!

  • روی موبایلش شاید تلفن کسی رو بشه پیدا کرد، وسایلش کجاست؟

  • کنار سفره، من میرم بیارمش...

تنها فکری که در ان لحظه به ذهنمان رسید این بود که خانواده مجروح را پیدا کرده و تصمیم دکتر را به اطلاع آنها برسانیم، اما افسوس که تمام تلاش های ما بی نتیجه بود، زمان به سرعت می گذشت، هوا تاریک می شد و فرصت ها از دست می رفت...

خلاصه کنار آبگیر جمع شده بودیم، سفره بهم ریخته ظهر همچنان درجای خود مانده بود.

تک تک وضو گرفتیم و برای نماز آماده می شدیم، آری نماز! این تنها چیزی بود که در آن لحظه روح های آزرده ما را تسکین می داد.

هر یک نجوایی بر لب داشتیم و به زبان خود به درگاه مولایمان استغاثه می کردیم، اشک ها از دیده ها روان بود و همه با نهایت اضطرار تنها یک چیز از درگاه خداوند طلب می کردیم؛ خروج از این بلاتکلیفی و نجات همسفرمان.

صدای ناله همراه مجروحمان بلند شد که می گفت :

  • نگذارید پایم را قطع کنند، نیازی به این کار نیست، حالم رو به بهبود است.

با دیدن حال او همه ما منقلب شده با حال اندوه و گریه شروع به خواندن دعای توسل کردیم و از امام زمان(عج) شفای عاجل او را خواستیم.

دعا تمام شده بود و مجروح کمی آرام تر شده و به خواب رفته بود، ما نیز که آرامش او را می دیدیم کمی تسکین پیدا کرده بودیم.

من به همراه دوستم کناری نشسته و خاطرات روز را مرور می کردیم. او به من گفت:

  • یادت هست که صبح راجع به چیزی صحبت می کردیم؟

  • بله! راجع به امامت بود. اگر فراموش نکرده باشم، داشتم می گفتم که آیا نمی شود دانشمندان و علماء خودشان امام انتخاب کنند؟ گویا جوابی برای من داشتی که بحث ناگفته ماند.

  • بله! من داشتم می گفتم که برای سوال شما جوابهای متعددی وجود دارد ولی بهترین پاسخ را امام رضا(ع) فرموده اند، ایشان فرموده اند که امامت، اکمال دین است به موجب آیه «الیوم کملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی»، پس دین با امامت تکمیل می شود، بنابراین دین را کسی باید کامل کند که ان را وضع نموده و قرار داده است. حضرت در ادامه توضیحاتشان به این مطلب اشاره می فرمایند که مردم چه خبر دارند که امام چه وظایف و مسئولیتهایی داشته و باید چه خصوصیات و ویژگیهایی را واجد باشد تا از عهده آن مسئولیتها برآید، مسلما خدایی که به آن وظایف واقف است می تواند امامی انتخاب نماید که خصوصیاتی متناسب با آن را داشته باشد.

  • درست میگویی، یادم آمد که این روایت را خودم هم خوانده بودم، آنجا حضرت رضا (ع) تعداد زیادی از خصوصیات امام را می شمرند، از جمله اینکه فرموده اند امامت چهارچوب و اساس دین و برای مسلمانان عزت و صلاح است، امامت ریشه طولانی و شاخه بلند آن است، کامل شدن نماز و زکات و روزه و حج و جهاد و ...و اجرای حدود و احکام و نگه داری مرزها بوسیله امام است...امام است که حلل خدا را حلال و حرامش را حرام می نماید، حدود خدای را به پای می دارد و از دین او دفاع می کند و مردم را با حکمت و اندرز به طریق پروردگار راهنمایی مینماید، امام مانند خورشید طالع است که نورش عالم گیر می باشد...

  • بله! حدیث جالب و مفصلی است، امام رضا(ع) در همین حدیث به صراحت می فرمایند کیست که امام را بتواند بشناسد و یا انتخاب امام برای او ممکن باشد...او کجا و انتخاب بشر کجا؟!

  • بله! حقیقتا کسی جز خداوند قادر به تعیین وانتخاب امام نمی تواند باشد.

  • حوادث و اتفاقات امروز باید برای ما شاهد و نشانه ای می باشد از شدت ناتوانی و ضعف بشر در تشخیص درست از نادرست.

  • این اتفاقی که برای همسفر ما افتاد، و تشخیص دکتر در مورد اینکه پای او باید قطع بشود، تنها یک مساله از هزاران مساله ای است که همه ما در طول زندگی با آن برخورد می کنیم، اما در مورد همین یک مساله هم هنوز نتوانسته ایم تصمیم قطعی بگیریم که واقعا چه باید بکنیم و به صحت تصمیم خود نیز اطمینان داشته باشیم. آیا به تشخیص پزشک اعتماد کنیم و اجازه دهیم پای بیمار را قطع کنند؟ و یا همچنان تلاش کنیم که خانواده اش را پیدا کرده و از آنها کسب نظر نماییم؟ و یا به التماس های مجروح تب آلود گوش دهیم و از قطع پای او صرفنظر نماییم؟! آیا راه چاره دیگری وجود ندارد؟!

  • بله ! با توجه به ضعف و ناتوانی و نادانی ما در تشخیص عملکرد صحیح از ناصحیح در این موارد جزئی از زندگی دنیوی، چگونه می توانیم راه سعادت و کمال خود را در زندگی اخروی تشخیص دهیم و یا کسی را با رای و نظر خود انتخاب نموده که بتواند در چنین مسیر پر پیچ و خمی، راه صحیح را به ما نشان داده و پیشوا و امام ما گردد.

آن شب برای کاروانیان شبی غم انگیز و تلخ بود که با دعا و توسل و استغاثه به درگاه امام عصر(عج) به صبح آوردند، به این امید که صبح گاه با بهبود وضعیت بیمار، به سفر خود ادامه دهند، سفری در زمان...

کتابچه "اربعین، اجتماع قلب ها"

... وَ لَوْ أَنَّ أَشْيَاعَنَا وَفَّقَهُمْ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ عَلَى اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فِي الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَيْهِمْ لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْيُمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا عَلَى حَقِّ الْمَعْرِفَةِ وَ صِدْقِهَا مِنْهُمْ بِنَا فَمَا يَحْبِسُنَا عَنْهُمْ إِلَّا مَا يَتَّصِلُ بِنَا مِمَّا نَكْرَهُهُ وَ لَا نُؤْثِرُهُ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ وَ هُوَ حَسْبُنَا وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ .
الإحتجاج على أهل اللجاج    ج‏2   ص 499
بی تردید اجتماع و اصلاح قلوب شیعیان آرزوی قلبی مولایمان امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشد ....
 محرم و مراسم و آئین های مقدس و با شکوه آن فرصتی است تا مؤمنین زیرخیمه این صاحب عزای دلسوخته و "پدر مهربان" مشق همدلی و همبستگی کنند.
گروه تحقیق و مطالعه "پدرمهربان" با هدف تذکّر به ارزش و جایگاه این پیوند مقدس و دعوت به آن ، به ویژه در ایام اربعین و حرکت عظیم و شکوهمند جهانی به مقصد بارگاه حسینی، اقدام به تهیه کتابچه ای به نام "اربعین،اجتماع قلب ها" در سه زبان فارسی ، عربی و انگلیسی نموده است.
علاقمندان و عزاداران گرامی می توانند برای تهیه کتابچه به شماره 09392404609 پیام ارسال نمایند.
ضمناً  قیمت هر کتابک 500 تومان است که صرف تأمین هزینه چاپ های بعدی خواهد شد.