نام کاربری:   کلمه عبور:        کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟  |  ثبت نام

چهل منزل تا میقات

با کاروان نور

منزل سی و نهم



کاروان آخرین روز های سفر خود را می گذراند. کاروانیان روی عرشه کشتی ایستاده اند، بعضی با یکدیگر گفتگو می کنند، گروهی دیگر در سکوت، چشم اندازهای دریا را به تماشا ایستاده اند تا آخرین ساعتهای حضور در کشتی را به بهترین نحوی پر کنند.

شکوه و عظمت امواج، ماهیها و جانوارن دریایی و پرندگان زیبایی که صفیرکشان در آسمان آبی اوج می گیرند، کشتی ها و قایق های کوچک و بزرگ که از کنارمان عبور می نمایند و منظره جزایری با درختان سر به فلک کشیده که در آن دور دست ها جلوه گری می کنند و آن رایحه عجیب و مرموزی که نسیم با خود می آورد...بی تردید در این چند روز ما هم برای تماشاگران دیگر، جزئی از منظره دریا بوده ایم.



سرانجام عمر این تجربه دلنشین نیز به سرآمده و یک بار دیگر اندوه این وداع و شادی آغازی دیگر به هم می آمیزد. ما کشتی را ترک گفته و لذت اولین پای بر خاک نهادن را احساس می کنیم.

اکنون کاروانیان در لابلای درختان کهنسال پای بر علف های نمور نهاده و پیش می روند، پس از ساعتی دامنه کوه و مسیر کوهستانی را نیز پشت سر نهاده، زمین های هموار و پوشیده از سنگلاخ را دوباره تجربه می کنیم، چه بسیار مواقع که پایی بر سنگی لغزیده با دست و زانویی خونین به راه خود ادامه می دهیم، ساعت ها پیاده روی، بدن ها را خسته و ناتوان ساخته، درد و سوزش زخم ها، لحظه ای رهایمان نمی کند، با این همه چاره ای جز رفتن نیست، یکی از همراهان می گوید: تصور می کنم این دشوار ترین مسیری بوده که تا به امروز طی کرده ایم، هر چه جلوتر می رویم راه ناهموارتر و گذشتن از آن سخت تر می گردد.

  • اما انگار اینجا یک پرتگاه است، ببینید دیگه هیچ جاده و راهی برای ادامه دادن وجود ندارد.

می ایستیم. آن خستگی مفرط و این سرخوردگی، بهم آمیخته و احساس ناخوشایند را در همه جانمان ایجاد نموده است. بقیه کاروانیان بتدریج به اینجا رسیده و کنار هم توقف می کنند، گهگاه از بالا به پایین نگریسته و عمق دره را با نگاه هایمان تخمین می زنیم. به یکدیگر نگاه می کنیم و مرتب می پرسیم چه باید کرد؟

  • مثل اینکه به آخر راه رسیدیم، کار دیگری که نمانده، باید برگردیم!

  • برگردیم؟! این همه راه را شب و روز کوبیده ایم که تا به مقصد برسیم، حالا نرسیده برگردیم؟!

  • مقصد ما میقات بود، چه ربطی به اینجا داشت؟

  • خوب باید به راهمان ادامه بدهیم تا به میقات برسیم!

  • آخه یعنی خودمان را از این صخره به پایین پرت کنیم؟!

  • مگر چاره دیگری هم داریم؟!...

حالا دیگر همه افراد روی زمین نشسته اند و احساس بلاتکلیفی را می توان در نگاهشان خواند، افرادی که رمقی برایشان باقی مانده، رفته اند تا گشتی در این اطراف زده و موقعیت محیط را بررسی کنند، آنها نیز پس از دقایقی باز می گردند، از چهره شان پیداست که دست خالی برگشته اند.

  • هیچ راه و مسیر دیگری وجود ندارد!

  • حتی یه کوره راهی؟ حاشیه رودی هم نیست؟!

  • نخیر! هیچ راهی در کار نیست!

  • یعنی اینجا آخر دنیاست!

  • خوب است که در چنین وضعی هم شما دست از شوخی بر نمی دارید، بنابر این اگر راهی جز همین پرتگاه باقی نمانده ما باید به هر ترتیبی که شده از آن عبور کنیم. باید فکر کرده راه چاره ای پیدا کنیم.

  • من که نمی خواهم اصلا به چیزی فکر کنم!

  • فعلا چیزی به شب نمانده! بهتر است همینجا استراحت کنیم، فردا انشاءالله راه و چاره ای پیدا کنیم...

...ساعتی از طلوع خورشید گذشته است و همسفرانمان یک به یک از خواب بر می خیزند تا بساط صبحانه را آماده کنند، چند نفر هم برای تهیه آب به اطراف می روند، اما هنوز نرفته با هیجان و هیاهو در حالی که از خوشحالی در پوست خود نمی گنجند فریادزنان برمی گردد، ما تصور می کنیم که راه و جاده ای پیدا کرده اند، اما آنها می گویند که در اطراف چند چادر مشاهده کرده اند.

همه از جا برخاسته و به اتفاق به سراغ چادر ها می رویم، از آنچه می بینیم حیرت می کنیم، چادرهایی درست در فاصله چند متری ما برپا شده در حالی که شب گذشته اثری از آنها نبود، جلوتر رفته عده ای را می بینیم که مشغول گفتگویند، با دیدن ما، سخن خود را قطع کرده و با تعجب به ما نگاه می کنند، سرانجام عده ای از آنها به سوی ما آمده و بی هیچ مقدمه ای می پرسند: شما هم کوه نورد هستید؟!

  • نه! ما مسافر هستیم و از اینجا عبور می کنیم؟!

  • مسافر هستید؟! از این صخره ها عبور می کردید؟!

  • نه! به اینجا که رسیدیم، متوقف شدیم، اما شما اینجا چه کار می کنید؟!

  • ما کوه نوردیم! برای تمرین صخره نوردی معمولا به اینجا می آییم.

ساعتی از آشنایی ما با دوستان جدیدمان گذشته، در این فرصت از هر دری سخن گفته ایم و حالا بحث به اینجا رسیده است که ما چگونه می توانیم به کمک آنها از این مانع آخر سفرمان عبور کنیم!

  • این ریسک خطرناکی است، اما شاید بتوانیم شما را از این پرتگاه پایین ببریم، البته قبلا باید تجهیزاتمان را آماده کنیم.

دوستان جدیدمان که صخره نوردهای با تجربه ای هستند برخاسته و به سراغ وسایل خود می روند و ما نیز غرق تماشا شده و بی صبرانه انتظار می کشیم تا عملیات کمک رسانی آغاز گردد.

  • راستی شما که کوهنوردان ماهر و با تجربه ای هستید دیگر چرا از این همه تجهیزات استفاده می کنید؟

  • یعنی از این دیواره سنگی بدون وسیله پایین برویم؟! اتفاقا تجربه و تخصص ما می گوید که هرگز بدون تجهیزات کافی صخر نوردی نکنیم!

اولین کوه نورد حلقه طنابش را به صخره ای، محکم نموده و کمربندش را به طناب متصل کرده و در حالی که بقیه وسایل را به خود آویخته به آرامی در فضای جلوی صخره رها می شود، سپس میخ هایی را در نقاط مناسب کوبیده و طناب ها را به ترتیب از بین قلاب ها و قرقره ها رد می کند تا فضا را برای فرود ما آماده نماید. مقدمات کار آماده شده و وقت آن رسیده که کاروانیان یک به یک جلو آمده و خود را در اختیار هر یک از این صخره نوردان قرار داده تا با کمک آنها به پایین منتقل شوند...

نفس ها در سینه حبس شده، وحشت و اضطراب بر محیط حاکم گشته، حالا نوبت من است تا در حالی که خود را به طنابی آویخته ام در بین زمین و آسمان رها شوم...

چشمانم را که می گشایم زمین در فاصله بسیار دوری از زیر پایم قرار گرفته است، تنها اتکایم طنابی است که در چنگ دارم، لحظه ای به صخره نورد می اندیشم که مبادا از من غافل شده و رهایم کند، لحظه ای دیگر به این طناب، که نکند ناگهان پاره شده و به زمین سقوط نمایم، کاش می شد چشمانم را ببندم و دیوار صخره ای که با هیبت و خشونت پیش رویم استوار ایستاده را نبینم، از وحشت زبان در کامم خشک شده و قدرت تفکر از من گرفته شده و حتی توان کمک خواستن هم ندارم، گوش هایم صدایی را نمی شنود، چشم هایم جایی را نمی بیند، گرچه پاهایم بی حس شده، اما از شدت نگرانی تمام قدرت خود را در پاهایم جمع کرده و آنها را بالا می آورم و دور طناب محکم حلقه می کنم تا اگر دستانم از طناب جدا شد، پاهایم مانع از سقوطم شود، در این لحظات توانفرسا، همه چیز از ذهنم محو گشته و تنها تصویری که باقی مانده همین طنابی است که با تمام وجود به آن چنگ زده ام، کاش می شد اتصال این طناب به من محکم تر شود، کاش می توانستن با دندان هم طناب را گرفته تا مبادا رها شده و سقوط نمایم...

در میان وحشت و اضطراب، سنگینیی بر دستان خود احساس می کنم و فریادی که طناب را رها کن! رسیدیم!

  • نه! تا مطمئن نشوم که روی زمینم، طناب را ول نمی کنم!

  • نگاه کن! زیر پات زمینه! طناب را ول کن!

اکنون مطمئن شده ام که سلامت به پایین رسیده ام، از خوشحالی روی زمین دراز می کشم و با نگاهی سرشار از شکر و سپاس به آسمان می نگرم!...

حالا دیگر تمامی کاروانیان به پایین منتقل شده و گرد یکدیگر جمع می شوند، کسی را یارای سخن گفتن نیست اما نگاهها از احساس مشترکی که همگی تا لحظاتی پیش وجدان نمودیم آکنده است!

بی اختیار به طنابی که همچنان از صخره آویزان مانده است می نگریم و همه به یک چیز می اندیشیم، به اینکه چگونه ترس از سقوط وجود ما را به این ریسمان گره زده بود.

ساعتها گذشته و کاروانیان در گوشه ای از صحرا اطراق نموده و سرگرم خواندن زیارت جامعه می باشند«...وضل من فارقکم و فاز من تمسک بکم» و گمراه شد هرکس که شما را رها نمود و به سعادت و رستگاری رسید هر کس که به شما اهل بیت علیهم السلام چنگ زد و رها ننمود، تجربه امروز برای ما بسیار شیرین و خوشایند می نمود آنجا که این فراز های زیارت را با یکدیگر زمزمه می نمودیم، تو گویی که با تمام وجود معنا و مفهوم واژه تمسک (چنگ زدن و رها ننمودن) لمس کرده ایم.

  • من به یاد حدیث ثقلین افتادم که پیامبر(ص) فرموده اند: «انی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی اهل بیتی، و ان هما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض، ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابدا» (عبقات الانوار-میر حامد حسین هندی) به این معنی که من در بین شما دو چیز گرانبها به میراث می گذارم، کتاب خداوند قرآن و عترت و اهل بیتم را، که هرگز از یکدیگر جدا نمی شوند تا آنکه بر سر حوض کوثر بر من بازگشت نمایند، هرکه به این دو تمسک جوید، هرگز گمراه نخواهد شد. و ما همگی امروز معنای تمسک را با تمامی وجود حس کردیم و فهمیدیم که چگونه برای جلوگیری از سقوط و نابودی خود به آن طناب چنگ زده بودیم و رهایش نمی کردیم.

  • من به یاد روایت دیگری از پیامبر(ص) افتادم که فرموده اند: کسی که مایل باشد به ریسمان محکم خدا که هرگز گسستنی نیست چنگ بزند، باید به دامن و ولایت برادر و وصی من علی بن ابیطالب(ع) چنگ زند، هر که او را دوست بدارد هلاک نشود و هر کس او را دشمن بدارد، روی نجات را نبیند.(تفسیر جامع ج۵ص۳۸۷)

  • بله! از امام رضا(ع) نیز روایت شده که پیامبر(ص) فرمودند به زودی پس از من فتنه ای پدیدار شود که جهان را تاریک گرداند، هرکس بخواهد از آن فتنه نجات بیابد باید به ریسمان محکم پروردگار چنگ زند. اصحاب عرض کردند که ریسمان محکم خدا چیست؟! پیامبر(ص) فرمودند: ولایت سید الوصیین. پرسیدند که او چه شخصی است؟! فرمودند : مولای مسلمین و امام آنهاست. مجددا سوال نمودند که امام و مولای مسلمین کیست؟! فرمودند: برادرم علی بن ابیطالب(ع).(تفسیر جامع ج۵ ص ۳۸۸)

  • و اما امروز آخرین وصی و جانشین پیامبر(ص)، حضرت صاحب الزمان(عج) همان کسی است که ما باید به او تمسک جسته و لحظه ای از این ریسمان محکم الهی جدا نشویم تا از گمراهی و ضلالت در امان بمانیم.

کاروانیان روزی دیگر از سفر خود را به پایان رسانیده و با اشک دیدگان به استقبال آخرین روز از روزهای سفر خود می روند، سفری در زمان...



کتابچه "اربعین، اجتماع قلب ها"

... وَ لَوْ أَنَّ أَشْيَاعَنَا وَفَّقَهُمْ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ عَلَى اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فِي الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَيْهِمْ لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْيُمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا عَلَى حَقِّ الْمَعْرِفَةِ وَ صِدْقِهَا مِنْهُمْ بِنَا فَمَا يَحْبِسُنَا عَنْهُمْ إِلَّا مَا يَتَّصِلُ بِنَا مِمَّا نَكْرَهُهُ وَ لَا نُؤْثِرُهُ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ وَ هُوَ حَسْبُنَا وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ .
الإحتجاج على أهل اللجاج    ج‏2   ص 499
بی تردید اجتماع و اصلاح قلوب شیعیان آرزوی قلبی مولایمان امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشد ....
 محرم و مراسم و آئین های مقدس و با شکوه آن فرصتی است تا مؤمنین زیرخیمه این صاحب عزای دلسوخته و "پدر مهربان" مشق همدلی و همبستگی کنند.
گروه تحقیق و مطالعه "پدرمهربان" با هدف تذکّر به ارزش و جایگاه این پیوند مقدس و دعوت به آن ، به ویژه در ایام اربعین و حرکت عظیم و شکوهمند جهانی به مقصد بارگاه حسینی، اقدام به تهیه کتابچه ای به نام "اربعین،اجتماع قلب ها" در سه زبان فارسی ، عربی و انگلیسی نموده است.
علاقمندان و عزاداران گرامی می توانند برای تهیه کتابچه به شماره 09392404609 پیام ارسال نمایند.
ضمناً  قیمت هر کتابک 500 تومان است که صرف تأمین هزینه چاپ های بعدی خواهد شد.