نام کاربری:   کلمه عبور:        کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟  |  ثبت نام
image

بسم الله الرحمن الرحیم

شهریار مهرپرور(۱)

 

علیجاه جوان روستایی هر روز خود را به نیمکت چاپارخانه می رساند و منتظر می ماند تا سرپرست چاپارهای شاهی صدایش بزند و طوماری به دستش بدهد. چند روزی می شد که به چاپاری دربار انتخاب شده بود و از این که در امتحانات سخت از بین چندین نفر قبول شده بود تا پیک ویژه ی سلطان باشد به خود می بالید. سرانجام صدای سیف الله در کاروانسرا پیچید: کجایی علیجاه بیا این طومار را از من بگیر و آناًحرکت کن! زود باش تا شب نشده به اردوگاه برسی!

جوان چُوست از جا برخاست و طومار را از دست سر کشیک گرفت و بند آن را روی شانه اش انداخت و به سمت اسطبل رفت، افسار اسبی را گرفت و آن را بیرون آورد و بعد هم به چابکی روی اسب محبوبش پرید و به سمت مقصد هی کرد و توی مسیر جز چند باری که برای آب دادن اسبش توقف کرد یکسره تاخت و دم دم های غروب به اردوی شاهی رسید.

چادرهای سپید از دور نمایان می شد، او افرادی را می دید که مقابل خیمه ای ایستاده و مثل این که انتظار رسیدنش را کشیده باشند از دور نظاره اش می کنند.

جوان مقابل چادر بزرگ کاروان از اسب پایین پرید و افسار آن را به دست مهتری که برای تیمارش آمده بود سپرد، چند نفر جلو آمدند و سرک کشیدند، افرادی هم که درون چادر سرگرم کاری بودند برای لحظه ای دست از کار کشیده نگاهش کردند، مردی که لباس حاجب به تن داشت صدا زد: علیجاه خسته نباشی از صبح منتظرت بودیم. نامت علیجاه است دیگر درست می گویم؟

و قبل از این که سر تکان دادن جوان را ببیند ادامه داد: همین جا استراحت کن تا صدایت بزنند، از شنیدن این جملات احساس خوشایندی به علیجاه دست داد و در دل به خود بالید. خدمتکاری جلو آمد و چارپایه ای برایش گذاشت، خدمتکار دیگری جام شربت به دستش داد. علیجا ه آن را سر کشید، احساس کرد تا کنون شربتی گواراتر از آن ننوشیده!

پیرمردی که لباس آشپزی به تن داشت سینی به دست از راه رسید و قطعه بزرگ از ران گوسفند به دستش داد و جوان با اشتها مشغول خوردن شد. در همان حال چشمش به دیگ بزرگ روی اجاق افتاد که مردانی داخل آب جوشان آن حبوبات خیسانده می ریختند. هنوز غذایش تمام نشده بود که غلامی با سبدی پر از میوه به او رسید و مؤدبانه تعارف کرد. جوان با شرمندگی تشکر کرد و سیبی برداشت و گاز زد و با خود گفت: کاش اهل و قومم اینجا بودند. از نو با اطراف نگریست آن طرف تر چند دختر جوان سیب زمینی خلال کرده و چندتای دیگرهم سیر پوست می کندند.

زیرخیمه ی بزرگ جنب و جوش جریان دادش و همه مشغول سعی و تلاش بودند. در همان حال وقتی به هم می رسیدند با اشاره چشم او را به هم نشان داده و می گفتند چاپار مخصوص رسیده.

علیجاه از خوردن تنقلات گوناگون فارغ نشده بود که چشمانش سنگین می شوند، احساس کرد خستگی راه کم کم برو چیره می شود و پلک هایش مدام روی هم می افتند.

پیرمرد آشپز دوباره مقابلش ایستاد به چشمانش خیره شد و گفت: خسته هستی نه؟! بهتر است کمی استراحت کنی تحویل گرفتن طومارت کمی طول می کشد بعد همانطور که از او دور می شد صدا زد: قصاب کجایی؟! بگو گوسفند را بیاورند و فوراً ذبحش کن دیر شد!

علیجاه از جا پرید و با آهنگی تعجب آمیز تکرار کرد: گوسفند ذبح کنند؟!

آنگاه همانطور که چشم می گرداند و دیگ های در حال جوش و ظرف هایی که میان ندیمان دست به دست می شد را از نظر می گذراند، صدا زد: نه! نه! گوسفند را رها کنید من اصلا گرسنه نیستم، نیازی به این همه تدارک نیست، چرا خودتان را این همه به زحمت انداخته اید مگر یک نفر چقدر تدارک می خواهد بعد همانطور که میان چادر این سو وان سو می رفت چاقو را از دست مردی که مرغی را آماده می کرد گرفت و ادامه داد بعلاوه من باید زودتر جواب نامه را بگیرم و صبح اول وقت حرکت کنم و ...

جوان تند تند حرف می زد و بقیه با دهان باز به او می نگریستند. سرآشپز در میان سخنش پرید و نهیب زد: چه می کنی جوان؟! چاقو را چرا از او گرفتی؟! چرا همه جا را بهم می ریزی؟! گمان کرده ای گوسفند را پیش پای تو قربانی می کنیم؟! این جا مطبخ سلطان است و اینان سفره ی قشون را تدارک می بینند.

جوان با دهان نیمه باز پرسید اما آن همه عزت و احترام؟!

ـ چاپار سلطان چاپار سلطان است خوب

- و آن ران گوسفند، جام نوشیدنی دلچسب و خوردنی های متنوع؟!

ـ همه باقی مانده ی نهار سلطان و لشکریانش بود، بیا خودت ببین!

جوان خود را به آخر چادر رسانید و از دری که آن جا بود به بیرون نگریست مردانی بسیار با لباس های رزمی سلاح بر دوش میان لشگر گاه دیده می شدند بعضی سلاح آماده کرده و تعدادی به تمرین سرگرم بودند.

جوان میان مطبخ باز گشت و سر به زیر برجای خود نشست... .

***

بسیاری از ما همچون این جوان ساده دل وقتی با نعمات و برکات و زیب و زیور این جهان خاکی مواجه می شویم و بخویش بالیده و لب به شعار گویی می گشاییم که ابر و باد و ماه و خورشید دست به کار آسایش و شادکامی ما هستند و خداوند انسان را گل سر سبد آفرینش قرار داده و به خاطر چنین مخلوقی به خود آفرین گفته، احساس سرخوشی وجودمان را فرا می گیرد و فراموش می کنیم این کلام حکیمانه را که خلقت جهان بیهوده و عبث خواهد بود مگر این که آفریدگار دانا آن را برای استفاده انسان کامل ـ و اولین شخصیت عالم هستی و صاحب همه کمالات الهی و سجایای پسندیده ـ ایجاد کرده باشد.

حتی اگر او بخواهد همه ی مخلوقات خویش را بر سر سفر اکرام خود بنشاند باز هم باید نخست خوانسالار و سفره گستری کریم برای خویش آفریده باشد تا به یمن حضورش بندگان را نعمت و برکت دهد...

به خیالمان هم نمی رسد عرصه ای که در آن پرسه می زنیم شاید اردوگاه سلطانی باشد و مطبخ و مهمان پذیر فرمانروایی!

غافلیم از این که سر سرایی که در آن جولان می دهیم چه بسا سراپرده ی شهریاری باشد؟!

هرگز نمی پرسیم کیست آن شهریار کون و مکانی که به افتخارش سفره ی خلقت را گشوده اند و برای بهانه ی پذیرایی اش بار عام داده اند؟!

چه نام دارد آن صاحب جمالی که همه کمالات الهی در او جمع است و او امروز آن انسان کامل و یگانه نگین هستی است؟!

کجاست بزرگواری که آفریدگارش بهترین نام های خویش را به او بخشیده؟!

آری هنگام که دریای مهربانی و محبت خداوند به تلاطم در آید، "رحمت" نام می گیرد و تا اقیانوس بیکرانگی دامن می گسترد رحمت واسعه!

اما خداوند این بیکران ناپیدا را در کجا جا داده است؟

کدام ظرف توان در برگرفتن این مظروف با عظمت را دارد؟

این سوالیست که پیامبر بزرگ خداوند حضرت موسی ع از خداوند نمود آن روز که به گاه مناجات پروردگارش به او خبر داد که نماز و عبادت کسی را نمی پذیرد الا این که نسبت به اولیاء برگزیده ی او شناخت و بصیرت داشته باشد و موسی پیامبران گذشته را نام برد و سوال کرد آیا منظور از اولیاء این بزرگوارانند و پاسخ شنید که اگر چه اینان هم اولیاء هستند لیکن شخصیت عالیتر و برتری مورد نظر می باشند که حتی آدم و حوا و بهشت و دوزخ نیز به خاطر او لباس خلقت به تن نموده اند. موسی مشتاقانه پرسید: خداوندا آن شخص كيست؟

خداوند فرمود: آن شخص محمد احمد است كه من نام او را از نام خودم مشتق نمودم. چون نام من محمود است لذا نام او را محمد گذاردم.

در این هنگام موسی از درگاه پروردگار تمنا کرد که از امت محمد ص باشد و خداوند وعده فرمود که وقتی شناسای جایگاه و حقوق آن حضرت و خاندان مطهرش هستی جزء امت وی به شمار خواهی آمد.

در واقع اینان همچون باغ بهشتند که درختان سرسبزشان هرگز نمی خشکد و عطر و طعم خود را از دست نمی دهد، لذا هرکس به احترام اینان نزد خداوند اعتراف داشته باشد، بر سر سفره ی گسترده ی الهی نشسته و با بهترین طعام ها یعنی علم و آگاهی پذیرایی می گردد و در تاریکی سر درگمی های زندگی چراغ معرفت به دستش داده می شود تا در راه نماند.

(برگرفته از کتاب الجواهر السنیه (احادیث قدسی) ص: ۱۲۲)

اکنون باید پرسد امروز و در این فصل از روزگار رحمت لایتناهی در کدامین نقطه متمرکز شده و تجسم یافته است؟!

پاسخ سوال خود را در لوح شریف حضرت فاطمه (س) می خوانیم:

«...ثُمَّ أُكْمِلُ دِينِي بِابْنِهِ مُحَمَّدٍ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ عَلَيْهِ كَمَالُ مُوسَى وَ بَهَاءُ عِيسَى وَ صَبْرُ أَيُّوبَ سَيِّدُ أَوْلِيَائِي‏»

...پس از او كامل گردانم امر امامت را به فرزندش كه رحمت براى عالميان است، او راست كمال موسى و زيبايى عيسى و صبر ايّوب، سرور آقای اولیای من است.

(الإحتجاج على أهل اللجاج/ج۱/ص ۶۷)

آری امروز قلب امام رئوف و حجت زمان عج، ظرف اقیانوس رحمت گشته است.

وقتی این بی کران مهر در نقطه ای تمرکز می یابد و در وجودی تجسم می یابد رحمت واسعه نام می گیرد.

اما براستی جلوه های این رحمت واسعه در چیست و تاکجاست؟

کتابچه "اربعین، اجتماع قلب ها"

... وَ لَوْ أَنَّ أَشْيَاعَنَا وَفَّقَهُمْ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ عَلَى اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فِي الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَيْهِمْ لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْيُمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا عَلَى حَقِّ الْمَعْرِفَةِ وَ صِدْقِهَا مِنْهُمْ بِنَا فَمَا يَحْبِسُنَا عَنْهُمْ إِلَّا مَا يَتَّصِلُ بِنَا مِمَّا نَكْرَهُهُ وَ لَا نُؤْثِرُهُ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ وَ هُوَ حَسْبُنَا وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ .
الإحتجاج على أهل اللجاج    ج‏2   ص 499
بی تردید اجتماع و اصلاح قلوب شیعیان آرزوی قلبی مولایمان امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشد ....
 محرم و مراسم و آئین های مقدس و با شکوه آن فرصتی است تا مؤمنین زیرخیمه این صاحب عزای دلسوخته و "پدر مهربان" مشق همدلی و همبستگی کنند.
گروه تحقیق و مطالعه "پدرمهربان" با هدف تذکّر به ارزش و جایگاه این پیوند مقدس و دعوت به آن ، به ویژه در ایام اربعین و حرکت عظیم و شکوهمند جهانی به مقصد بارگاه حسینی، اقدام به تهیه کتابچه ای به نام "اربعین،اجتماع قلب ها" در سه زبان فارسی ، عربی و انگلیسی نموده است.
علاقمندان و عزاداران گرامی می توانند برای تهیه کتابچه به شماره 09392404609 پیام ارسال نمایند.
ضمناً  قیمت هر کتابک 500 تومان است که صرف تأمین هزینه چاپ های بعدی خواهد شد.